مجله خردسال 83 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 83 صفحه 6

شیر اول بالای دره را گشت. اما غذا آن­جا نبود. بعد پایین دره را گشت. غذا این جا هم نبود. شیر فریاد زد: «غررر.. کو؟کجاست؟غذای خوشمزه کجاست؟» و به هر طرف نگاه کرد. چشمش به بخـار سبز رنگی افتاد که از پشت یک درخت به آسمان می­رفت. شیر خندید. فریاد زد:«همین­جاست. پیدایش کردم. غذا را پیدا کردم.» و بــا خوشحـالی به طرف درخت دوید. چشمهایش را بست و یک خیز بلند برداشت. -مواظب باش نسوزی آقا شیره! شیر چشمهایش را باز کرد. یک دیگ خیلی کوچولو بهاندازه ی یک انگشتانه روی آتش غلغل می­کرد. کفشدوزکی با یک پر کاه، غذا را هم می زد. کفشدوزک گفت: «سلام آقا شیره! کجا با این عجله؟» شیربه دیگ­کوچولو­نگاه کردو گفت: «این ... این بو از این دیگ می­آید؟» کفشدوزک گفت: «دارم غذا می­پزم. بفرمایید ناهار میهمان من باشید.» شیر آهسته گفت: «این غذا، غذای یک کفشدوزک است نه غذای شیر بزرگی مثل من!» وبا گوش و یال آویزان به طرف لانه به راه افتاد. بوی غذا دویدودور سر شیر چرخید. شیر گفت: «برو... برو با مورچهها قایم موشک بازی کن!» و راهش را گرفت. و رفت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 83صفحه 6