گفت:« وقتی دید حلزون به دنبال میگردد، گفت که آن را به ساحل
آورده است. من آمدم تا را برگردانم. خواهش میکنم آن را توی آب بینداز.»
کمی فکر کرد و گفت:
«یک خالی که به درد من نمیخورد. اما به درد یک حلزون میخورد.»
بعد را برداشت و آن را روی انداخت.
، را گرفت و همراه به دریا برگشت.
هم برای پیدا کردن غذا، پرواز کرد و رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 101صفحه 19