خوابمنکو؟
سرور کتبی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
زنی بودبه اسم گلبانو که با گربه و الاغش توی یک خانهی قشنگ زندگی میکرد.
یک شب، گلبانو خوابیده بود که صدای درخانه آمد: «تق... تق... تق» الاغ از تویحیاط داد زد: «کیه؟ کیه داره در میزنه؟» صداییاز پشت در گفت: «منم ... در و واکن!» الاغ در را باز کرد. یک لاک پشت خوشگل کوچولو پشت در بود. الاغ گفت: «سلام،اینجا چهکار میکنی؟» لاکپشتگفت:
«من یک چیزی گم کردهام. شما آن را ندیدهاید؟» الاغ خندید و گفت: «یک
چیزی گم کردهای؟ آخر چی گم کردهای؟» لاک پشت
گفت: «من خوابم را گم کردهام. برای همین هم خوابم
نمیبرد. خوابم گرم بود. نرم بود. پر از ستارههای
رنگی بود. پرازابرهایپشمکی... شما آنرا ندیدهاید؟»
گربه به طرف در دوید وگفت: «میو... میو، پشمک!
من پشمک خیلی دوست دارم. برای همین هم خوابت را
پیدا میکنم. بیا همهجا را بگردیم.روی تاقچه، توی باغچه.
روی درخت آلوچه...» گربه و الاغ شروع به گشتن کردند.
الاغ تاقچهرا گشت و گربه روی درخت آلوچه را. الاغ قاب عکس
روی تاقچه را برداشت و زیر و روی آن را خوب نگاه کرد.
اما خواب لاکپشت را پیدا نکرد.گربه از درخت آلوچه بالا
رفت و دستش را لای برگها کرد. ناگهان دستش به لانهی
یک پرنده خورد. گربه جوجهها را نمیدید، اما آنها را لمس
میکرد. با خوشحالی فریاد زد: «میو... میو!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 116صفحه 4