وقتی مامان شدم
پیراهن مامان را پوشیدم و شبیه او شدم. کفشهای مامان را پوشیدم و قد او شدم.
عروسکم را بغل گرفتم و خود خود مامان شدم.
بابا به خانه آمد و مرا دید. خندید و گفت: «سلام خانم! پس کوچولوی ناز من کجاست؟»
وقتی دیدم بابا مرا نشناخته، کفشها را در آوردم، پریدم بغل او و گفتم: «من اینجا هستم!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 116صفحه 22