مجله خردسال 116 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 116 صفحه 8

فرشتهها یک اتفاق خنده دار توی کوچه افتاد. من با عجله پیش مادرم رفتم و گفتم: «مادر جان! الان توی کوچه بودم که خانم همسایه پایش لیز خورد و افتاد روی زمین. خیلی خنده­دار بود.» هر چه منتظر شدم مادرم نخندید. اخم کرد و گفت: «چیزی خنده داری که می­خواستی بگویی همین بود؟» با خنده گفتم: «بله!» مادرم عصبانی شد و گفت: «اگر من یا مادربزرگ هم می­افتادیم، تو همین قدر می­خندیدی؟» کمی فکر کردم و گفتم: «نه!» مادرم چادرش را سر کرد و گفت: «من می­روم به خانم همسایه سری بزنم.» پرسیدم: «چرا؟» مادرم گفت: «شاید به کمک احتیاج داشته باشد. تو با من نمی­آیی؟» پرسیدم: «برای چی بیایم؟» مادرم گفت: «فکر می­کنم یک عذر خواهی از طرف تو او را خوش­حال کند.» با این که خیلی خجالت می­کشیدم، همراه مادرم رفتم. خانم همسایه پایش درد می­کرد. مادرم به او کمک کرد تا پایش را ببندد. من او را بوسیدم و گفتم: «خدا کند پای شما زود خوب شود.» خانم همسایه هم مرا بوسید و گفت: «با دعای تو فرشته­ی کوچولو، حتما خوب می­شود.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 116صفحه 8