مجله خردسال 118 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 118 صفحه 4

جوراب تنبل مهری ماهوتی یک روز خوب، شانه و برس، تمیز و مرتب، کنار آینه ایستاده بودند. قوطی کرم و شیشه­ی عطر هم بودند. معلوم بود که مشغول استراحت هستند. در اتاق باز و بسته شد. بعد بوی تندی همه­جا پیچید. شانه گفت: «وای! جوراب­برگشت.» قوطی کرم، قل قل خورد، پشت آینه رو به دیوار ایستاد و گفت: «حالم دارد به هم می­خورد.» کم­کم اتاق پسر از سرو صدا شد. گلدان از آن طرف داد زد: «تو با این بوی بد، همه­ی ما را ناراحت می­کنی. چرا به فکر دیگران نیستی؟» جوراب، انگار نه­انگار، مثل همیشه زیر صندلی­رفت. پـاشنههایش را روی هم انداخت و چیزی نگذشت که صدای خرخرش بلند شد. قوطی کرم عصبانی شد. گفت: «این که به حرف ما اعتنا نمی­کند. خودمان باید یک کاری بکنیم.» بعد از جلوی آیینه پایین پرید. برس و شانه و گلدان هم دنبالش راه افتادند. همه دور صندلی جمع شدند. برس با عصبانیت گفت: «آهای جوراب! زود باش برو توی حمام. امروز باید تمیز و شسته و مرتب، توی اتاق بیایی.» بقیه گفتند: «بله! باید خودت را بشویی.» جوراب غلتی زد و صدای خرخرش بلندتر شد. گلدان فریاد زد: «آهای! با تو هستیم.» جوراب از خواب پرید و گفت: «هان... هان...؟!» ناگهان بوی تند و بدی توی هوا پخش شد. قوطی کرم نتوانست جلوی خودش را بگیرد. حالش به­هم خورد، غش کرد و کرمها از دلش بیرون ریخت. شیشه­ی عطر فورا گفت: «دیدی؟ دیدی؟ حالا زود برو توی حمام. ما دیگر نمی­توانیم بوی تو را تحمل کنیم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 118صفحه 4