مجله خردسال 194 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 194 صفحه 4

یک دامن قصه مهری ماهوتی مادربزرگ در ساحل یک دریای زیبا زندگی می­کرد. او هر روز به کنار دریا می­رفت و با ماهی­ها و صدف­ها و سنگ­ها حرف می­زد. آن روز، دریا ساکت بود. سنگ کوچولوی صورتی، همین­طور که توی آب افتاد و آفتاب برق می­زد پرسید: «چی شده مادربزرگ! چیزی گم کردی؟» صدف غلطی زد و پرسید: «دنبال چیزی می­گردی؟» حتی ماهی پیره، همان که داشت خمیازه می­کشید پرسید: «می­خوای کمکت کنم؟» موجی از دور آمد. توی هوا پرید و روی دامن او نشست و پرسید: «از چی ناراحتی؟» مادربزرگ گفت: «امان از دست شما! نمی­گذارید آدم یک دقیقه حواسش را جمع کند. راستش دنبال یک قصه­ی قشنگ می­گردم. یک قصه­ی دریایی که نوه­هایم نشنیده باشند.» سنگ­های کوچولو داد زدند: «قصه­ی ما خیلی قشنگ است. می­خواهی برایت تعریف کنیم؟» صدف گفت: «می­خواهی قصه­ی مرواریدی را که توی دلم هست برایت بگویم؟ مادربزرگ به ماهی پیره که باز سرش را از آب بیرون آورده بود گفت: «تو قصه­ای نداری؟»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 194صفحه 4