مجله خردسال 196 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 196 صفحه 8

فرشته­ها دیروز تولد حضرت علی(ع) بود و همه درخانه­ی ما مهمان بودند. وقتی دایی عباس و زن دایی و حسین به خانه­ی ما آمدند، حسین کفش­های تازه­ای پوشیده بود. او نمی­خواست کفش­هایش را در بیاورد. من می­دانستم که نباید با کفش توی خانه رفت، چون پدر و مادر من نماز می­خوانند. می­خواستم کفش­های حسین را در بیاورم، اما او نمی­گذاشت. دایی عباس حسین را بغل گرفت تا با کفش روی فرش نیاید. من به اتاق رفتم و توپ رنگی کوچکم را برای حسین آوردم. وقتی حسین توپ را گرفت خیلی خوش­حال شد. بعد زن دایی یواشکی کفش­های حسین را از پای او در آورد. پدربزرگ، مرا بوسید و گفت: «آفرین! تو خیلی مهربان هستی، حسین هم وقتی بزرگ­تر شود مثل تو یاد می­گیرد که کفش کثیف است و نباید با آن توی خانه رفت.» آن روز من و حسین باهم بازی کردیم و او یادش رفت که کفش­های قشنگ و تازه­اش را از پایش درآورده­اند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 196صفحه 8