گفت: «سلام! مرا هم با خودت به گردش میبری؟»
گفت: «تو چه قدر چاقی! من با یک ی چاق به گردش نمیروم.»
خیلی ناراحت شد ولی چیزی نگفت.
رفت و رفت تا به رسید.
گفت: «سلام! مرا هم به گردش میبری؟»
گفت: «چه دماغ بزرگی داری! من با یک دماغ بزرگ، به گردش نمیروم.»
خیلی ناراحت شد، اما چیزی نگفت.
سرش را بالا گرفته بود و میرفت.
ناگهان پایش در یک چاله گیرکرد.
هرچه کرد نتوانست پایش را بیرون بیاورد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 196صفحه 18