مجله خردسال 275 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 275 صفحه 4

کی به جوراب می خندید ؟ ! خاله عنکبوت می بافت و می بافت . برای همه جوراب می بافت . جوراب سفید برای پیشی . جوراب سبز برای موشی . جوراب توری برای شاپرک . جوراب پشمی برای سنجاقک . ولی مدتی بود که هرکس از او جواب می خواست ، می گفت: « می بینید ، الان مشغول کارم باور کنید که شب ها بیدارم جورابی دراز ، مانده رو دستم دور انگشتم نخ ها را بستم ببینید چه قدر رنگ و وارنگه خوبه که فقط هست یه لنگه ! » همه اول تعجب می کردند ، بعد می گفتند: « خیلی عجیبه ، جوراب یه لنگهخیلی هم زشته ، کجاش قشنگه یک پا با جوراب ، یک پا بی جوراب کسی ندیده ، حتی توی خواب » خاله عنکبوت این حرف ها را می شنید و چیزی نمی گفت . فقط می بافت و می بافت و جوراب درازتر و درازتر می شد . یک روز ، شاپرک درِ گوش سنجاقک گفت: « نکته خاله ، شده دیوانهجورابش شده ، قد یک خانه ! » خاله عنکبوت شنید و باز هم حرفی نزد و بافت و بافت . جوراب درازتر و درازتر شد . خانم موشه آمد برای بچه اش جوراب سفارش بدهد ، وقتی جوراب دراز را دید ، زد زیر خنده و گفت:

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 275صفحه 4