مجله خردسال 275 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 275 صفحه 6

« خاله عنکبوت ! شدی دیوانه ؟جورابت شده ، قدر رودخانه ! یک لنگه جوراب به این درازی ! نکنه داری می کنی بازی ؟ ! خاله عنکبوت شنید و حرفی نزد . باز هم بافت و بافت . جوراب درازتر و درازتر شد . تا این که یک روز همه صدای خنده ی او را شنیدند . جوراب آماده شده بود و خاله عنکبوت خیلی خوش حال بود . همه جمع شدند تا ببینند چه کسی می خواهد آن را بپوشد . که ناگهان صاحب جوراب از راه رسید . موشی ترسید و شاپرک پرید و سنجاقک مثل مجسمه خشکش زد . صاحب جوراب گفت: « فیش و فیش و فیش من می زنم نیش کی بود می خندید به جوراب من جوراب پر از پیچ و تاب من خیش و خیش و خیش من می زنم نیش هر کسی از یک طرف فرار کرد . مار سیاه دراز ، جوراب رنگ و وارنگ یک لنگه اش را پوشید و رفت تا در آب برکه خودش را تماشا کند !

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 275صفحه 6