مجله خردسال 345 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 345 صفحه 4

کجا برویم یک روز وقتی گاری آقای دهقان، با کیسه­های پر از گندم، به طرف روستا می­رفت، یکی از کیسه­ها سوراخ شد و سه تا گندم کوچولو، از سوراخ کیسه، پریدن بیرون. گاری رفت و گندم­ها ماندندن روی زمین. اولی گفت: «خب! حالا کجا برویم؟» دومی گفت: « نمی­دانم!» سومی گفت: «بیایید دنبال گاری برویم.» اولی گفت: «اگر می­خواستیم دنبال گاری برویم، چرا پیاده شدیم؟!» همین موقع سایه­ی بزرگی را بالای سرشان دیدند. این مرغ بود که بالای سرشان ایستاده بود. مرغ نوکش را پایین آورد تا یکی از گندم­ها را بردارد که گندم­ها فریاد زدند: «صبر کن! صبر کن! ما هنوز نمی­دانیم می­خواهیم کجا برویم! آن وقت تو می­خواهی ما را بخوری؟» قبل از این­که مرغ چیزی بگوید، گنجشک پر زد و کنار مرغ نشست و گفت: «یکی از گندم­ها مال من است.» مرغ گفت: «نه بابا جان! این­ها هنوز نمی­دانند کجا می­خواهند بروند، آن وقت تو می­خواهی یکی از آن­ها را بخوری؟» همین موقع، موش دوان دوان از راه رسید و گفت: «صبر کنید! صبر کنید!» گندم­ها گفتند: «ای وای! لابد موش هم می-خواهد ما را بخورد!» موش گفت: «نه من فکر بهتری دارم. همه پرسیدند: «چه فکری؟» موش گفت: «این سه تا گندم را می­کاریم. آن

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 345صفحه 4