مجله خردسال 374 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 374 صفحه 5

وقتی خانم موشه، به آقا موشه گفت که هفت ها بچه ی قد ونیم قدشان برای عیدلباس لازم دارند،آقا موشه فقط به یاد زیر زمین و صندوقچه ی قدیمی بی بی افتاد. آقا موشیه بچه ها را بوسید و رفت به طرف زیر زمین. آقا موشه آرام آرام رفت و بین یک عالمه خرت و پرت صندوقچه را پیدا کرد. بی بی تکه پارچه هایش را همیشه توی صندوقچه می گذاشت همان تکه پارچه هایی که با آن ها لحاف می دوخت. آقا موشه، چند تا پارچه ی قشنگ و رنگا رنگ برداشت وخواست از صندوق بیرون بیاید که صدای میومیوی گربه را شنید . رفت وزیر پارچه ها پنهان شد. آقا موشه از ترس می لرزید و گربه دست بردار نبود. دور صندوقچه می چرخید و میو میو می کرد. آقا موشه به فکر بچه هایش بود. به فکر خانم موشه بود که با هزار امید ، متنظر برگشتن او بودند. آقا موشه دعا کرد ودعا کرد ودعا کرد. ناگهان صدای پای بی بی را شنید. بی بی آرام آرام به طرف گربه آمد، اورا برداشت و گفت: «چی شده پیشی جان!؟ چرا این قدر سر وصدا می کنی؟» وقتی بی بی گربه را برد، آقا موشه نفس راحتی کشید. از صندوق بیرون آمد و با چند تا تکه پارچه به طرف لانه دوید. نفس زنان به لانه رسید. پارچه ها را به خانم موشه داد و گفت : « بااین ها برای بچه ها لباس بدوز!» خانم موشه با خوش حالی پارچه ها را نگاه کرد و گفت : « دست

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 374صفحه 5