مجله خردسال 374 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 374 صفحه 8

فرشته ها به دایی عباس گفتم: « می خواهم چیزی بخرم، شما مرا به بازار می برید؟» دایی کمی فکر کرد و گفت: «امروز بعد از ظهر با هم می رویم.» من پول های قلکم را برداشتم و بعد از ظهر همراه دایی به بازار رفغتم. دایی پرسید: « می خواهی چه چیزی بخری؟» گفتم:« یک هدیه.» دایی گفت : « یک عیدی؟» گفتم: «بله» دایی پرسید: « تو برای چه کسی می خواهی عیدی بیگری ؟» گفتم: «برای امام.» دایی ایستاد . می خواست چیزی بگوید؛ امانگفت. بعد دوباره راه افتادیم. دایی گفت : « حالا بگو برای امام میخواهی چه بگیری؟» گفتم: « می خواهم برای امام یک قاب عکس قشنگ بگیرم. برای همان عکسی که در خانه داریم. من پول هایم را جمع کرده ام تا روز عید قاب عکس امام را عوض کنم.» دایی مرا بوسید و گفت: « تو مثل فرشته ها و خوب و مهربانی.» من ودایی عباس یک قاب خیلی قشنگ برای عکس امام خریدیم. خدا کند که امام، هدیه ی مرا دوست داشته باشد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 374صفحه 8