مجله خردسال 374 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 374 صفحه 6

شما درد نکند!» بعد مشغول دوخت و دوز شد . خانم موشه برای هفت تا بچه ی قد و نیم قد، هفت تا لباس قشنگ و رنگارنگ دوخت. بچه ها خیلی خوش حال بودند. با لباس هایشان می چرخیدند و می رقصیدند و می خندیدند. آقا موشه و خانم موشه، با این که خودشان لباس عید نداشتند ، اما از خنده وشادی بچه ها خوش حال بودند. آقا موشه به خانم موشه نگاه کرد و تصمیم گرفت هر طور شده به زیر زمین برود و برای خانم موشه هم پارچه بیاورد. برای همین هم آرام از لانه بیرون آمد و به زیر زمین رفت. همین که پا به زیر زمین گذاشت ، بی بی را دید. بی بی هم او را دید و گفت : « کجا بااین عجله؟» آقا موشه گفت: « بچه ها لباس عید دارند، اما خانم موشه لباس عید ندارد.» بی بی خندید و گفت: « تو هم لباس عید نداری؟» آقا موشه سرش را پایین انداخت. بی بی ازتوی صندوقچه، دوتکه پارچه به آقا موشه داد و گفت: « این هم لباس عید تو و خانم موشه! زود برو که الان گربه از راه می رسد!» آقا موشه پارچه ها را برداشت و به لانه برگشت. عید بود و خانه ی آقا موشه پر ازشادی بود. درست مثل دل مهربان بی بی!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 374صفحه 6