مجله خردسال 387 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 387 صفحه 8

فرشته ها وقتی باران بارید، من و مادرم، پشت پنجراه ایستادیم. یک گربهی کوچولو، به سرعت دوید و رفت. مادرم گفت:«گربهها، باران را دوست ندارند. اما درختها و گلها، باران خیلی دوست دارند.» گفتم:«اگر درختها از خدا بخواهند که باران ببارد و گربهها بخواهند که باران نبارد، خدا حرف کدام آنها را گوش میکند؟» مادرم گفت:«خدا از درختها و گربهها و حتی آدم ها، بهتر میداند که چه چیزی خوب است. گربه دوست ندارد خیس شود، پس وقت باران می تواند گوشهای پنهان شود. اما اگر باران نبارد، درختها و مزرعهها و رودخانهها خشک میشوند. دیگر نه غذایی برای خوردن پیدا میشود، نه آبی برای نوشیدن. آن وقت این گربهی کوچولو هم از گرسنگی و تشنگی میمیرد. خدا همهی موجوداتی را که آفریده، خیلی خیلی دوست دارد، پس کاری را انجام میدهد که بهترین کار است! من و مادرم پنجره را باز کردیم تا بوی باران توی خانه بیاید. بعد هر دو با هم یک نفس عمیق کشیدیم! ما بوی خوب باران را نفس کشیدیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 387صفحه 8