مجله خردسال 393 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 393 صفحه 4

لاله جعفری خانم غول، آقا غول خانم غول آمد دیگ را بردارد، پایش لیز خورد و افتاد. دماغش کج شد، چشمهایش چپ شد. خانم غول، خودش را توی آینه دید و گفت:«وای وای چه دماغ کجی! چه چشم چپی! تا آقا غول نیامده، باید درستش کنم.» خانم غول یک تکه خمیر چسباند گوشهی دماغش، دماغش صاف شد. سیم را گرد کرد، شکل عینک کرد. دو تا دکمه هم چسباند وسط دایرههایش. عینک دکمهای را گذاشت به چشمهایش. آقا غول که آمد گفت:«بهبه چه بوی غذایی! چه خانهی تمیزی! دست شما درد نکند خانمی!» بعد یکهو، عینک را دید و گفت:«چی به چشمهایت زدی خانمی؟! بگذار ببینم! تو جایی را هم میتوانی ببینی؟» و آمد عینک را بردارد که عینک گیر کرد به دماغ خمیری. خمیر ترک خورد و افتاد و چشم و دماغ پیدا شد. آقا غول گفت:«چرا این شکلی شدی خانمی؟» و در اتاق راه رفت و فکر کرد، هی راه رفت و فکر کرد و بعد هم از خانه رفت. خانم غول گفت:«ای داد! رفت! آقا غول دیگر بر نمیگردد.» و های های اشک ریخت. هی اشک ریخت، هی اشک ریخت. اشکهایش سیل شد و خانه را برد. برد و برد تا به جنگل رسید. خانه بین درختها گیر کرد. درختها گفتند:«خانم غول بس است دیگر! اگر باز هم گریه کنی، سیل ما را هم میبرد!» خانم غول رفت و بالای یک درخت بلند، خوابید. ماه که آمد،

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 393صفحه 4