مجله خردسال 393 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 393 صفحه 6

آقاغول به خانه برگشت. اما نه خانه را دید، نه خانم غول را. آقاغول، رد خانه را گرفت و رفت و رفت تا به جنگل رسید. از درختها پرسید:«شما خانم غول را ندید؟» درختها، بالای یک درخت بلند را نشان دادند و گفتند:«خانم غول آن جاست!» آقا غول از درخت بالا رفت. از جیبش برگ و گلبرگ درآورد. برگها را روی دماغ کج گذاشت، گلبرگها را روی چشم چپ گذاشت. خانم غول را توی خانه برد، لحاف را انداخت رویش تا سرما نخورد، بعد خانه را کول کرد و برد سرجایش گذاشت. خانم غول بیدار که شد، دید توی خانه است نه بالای درخت. گفت:«آقا غول برگشتی؟» آقاغول گفت:«بله که برگشتم! تو هر شکلی که باشی خانومیه آقاغولی!» بعد آینه را به خانم غول داد. خانم غول به آینه نگاه کرد، دماغش کمی صاف شده بود. چشمهایش هم کمی راست شده بود! خانم غول از خوشحالی به آسمان پرید! آقاغول هم به دنبالش پرید!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 393صفحه 6