
پروانه   ملخ   زنبور   کفشدوزک
سرماخورده
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. 
یک روز وقتی که  به سراغ  رفت تا با او بازی کند،    گفت:« نه نه سرماخوردهام. حالم خوب نیست و نمیتوانم با تو بازی کنم.»    گفت:«وای! چرا سرماخوردی؟ خیلی خوردی؟»    گفت:«حالم خوب نیست باید بخوابم.»    این را گفت و بالهایش را بست و خوابید.    با عجله پیش  رفت و گفت:«   یک عالمه سرماخورده! حتما گرسنه بوده و چیزی برای خوردن پیدا نکرده.»   
  مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 441صفحه 20