مجله خردسال 71 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 71 صفحه 6

دل سه تا پروانه و چهار تا کلاغ و پنج تا کبوتر برای موفرفری سوخت. اوخ اوخ چه جیلیز و ویلیزی! گفتند: «باید یک کاری بکنیم.» سه تا فکر پروانهها داشتند. چهار تا فکر کلاغها، پنجتا فکر کبوترها. تا این که دوازده نفری با همدیگر یک فکر خوبی پیدا کردند. داد زدند: «آهای ابر، آهای! بارانهایت را روی سر بادکنک بریز.» ابر که خوابیده بود خمیازهای کشید و گفت: «چه وقت باران است. بگذارید بخوابم.» آنها دوازدهتایی داد زدند: «مگر نمیبینی موفرفری بادکنکش را میخواهد.» ابر تا اشکهای موفرفری را دید، دلش سوخت و اشکش درآمد. هرچه موفرفری بیشتر اشک میریخت ابر هم بیشتر میبارید. آب از سر و صورت بادکنک میریخت. باران آنقدر تند شد که زورش از باد بیشتر شد. باران نخ بادکنک را از باد گرفت و آن را پایین آورد. پایین و پایینتر، تا اینکه بادکنک افتاد تو دامن موفرفری. موفرفری از خوشحالی جیغ کشید. نخ بادکنکش را گرفت و زیر باران دوید. سه تا پروانه و چهار تا کلاغ و پنج تا کبوتر هم شادی کنان، خیس خیس خیس، دورو برش پر میزدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 71صفحه 6