مجله خردسال 71 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 71 صفحه 8

فرشتهها ما توی خانهمان یک کمد داریم که دست من هیچوقت به طبقهی بالای آن نمیرسد. یک روز وقتی دایی­عباس مرا روی شانههایش نشانده بود به او گفتم در کمد را باز کند تا من طبقهی بالای آن را ببینم. وقتی دایی عباس در کمد را باز کرد، در طبقهی بالای آن یک جعبه پر از شکلات دیدم. به دایی گفتم: «دایی جان، بیا شکلات بخوریم!» دایی­عباس گفت: «نه! ما نمیدانیم­این شکلاتها را چه کسی اینجا گذاشته.» من گفتم: «الان میروم و از مادر میپرسم.» من و دایی­عباس پیش مادرم رفتیم. او جلوی در با خانم همسایه حرف میزد. مادرم به خانم همسایه گفت: «من هم شکلات خریدهام. الان میآورم.» مادرم رفت و شکلاتها را آورد و به خانم همسایه داد. وقتی خانم همسایه رفت. پرسیدم: «چرا شکلاتها را به او دادید و به ما ندادید؟» مادرم گفت: «روزهای جشن انقلاب است و همهی همسایهها تصمیم گرفتهاند هر روز شیرینی و شکلات به مردم بدهند.­این هم سهم ما بود!» دایی عباس مرا بغل گرفت و گفت: «پس برای خوردن شیرینی و شکلات، پیش به سوی خیابان!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 71صفحه 8