
میکرد. ناگهان، کیسه از دست امام رها شد و چیزهایی که در آن بود، روی زمین افتاد. معلی نتوانست صبر کند؛ جلو دوید و خود را به امام رساند. او در حالی که خم شده بود و کیسه پر از نان است. آنها را جمع کرد و از امام خواهش کرد که اجازه دهند کیسه را او به دوش بگیرد؛ امّا امام جعفر صادق (ع) نپذیرفتند و فرمودند: ((این کار را خودم انجام میدهند.))
معلی گفت: ((پس اجازه دهید در کنار شما راه بروم و هر کجا میروید، همراهتان باشم.))
امام پذیرفتند و با هم به سمت یکی از محلههای فقیر نشین مدینه رفتند.
مردم فقیر و بی خانمان، هر یک در گوشهای کِز کرده و به خواب رفته بودند. امام جعفر صادق (ع) کیسه را بر زمین گذاشتند و قطعات نان را یکی یکی و دوتا دوتا، آرام و بی صدا در زیر لباس فرد فرد آنها قرار دادند. وقتی همۀ نانها را تقسیم کردند، کیسۀ خالی را برداشتند و به سمت خانه به راه افتادند. معلی که تا آن لحظه سکوت کرده بود، پرسید: ((آقا جان! این بینوایان و فقیران را میشناسید؟)).
امام فرمودند: ((هر که و هر چه باشند، برای من فرقی نمیکند.))
معلی گفت: ((مقصودم این که آیا به امامت شما، اعتقادی دارند یا از ادیان و مذهبهای دیگر هستند؟))
امام جعفر صادق (ع) فرمودند: ((نه، این ها به امامت معتقد نیستند؛ ولی همین که بندگان خداوند هستند و به یاری ما نیازمندند، برای من کافی است. به تو وهمۀ مسلمانان نصیحت میکنم که در راه خدمت به خلق، به عقاید و ایمان نیازمندان کاری نداشته باشید. نانشان بدهید، ولی از ایمانشان نپرسید.))
ولادت حضرت امام جعفر صادق (ع) مبارک باد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 36صفحه 51