مجله کودک 106 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 106 صفحه 29

وقتی که از همه چیز مطمئن شد، رفت جلوی خانواده اش ایستاد و گفت: حالا به من نگاه کنید! و چند قدم کوتاه با تمام غرور به طرف جلو راه رفت. مادرش اشک در چشمانش جمع شد و گفت: پسرم، پسرم، تو کاملا عوض شده ایی! بیا پیش من، ولی طوری راه برو که پدر و مادرت به تو یاد داده اند. مثل برادرت راه برو، مثل همه آنها که تو را دوست دارند. برادرهایش فقط به او می خندیدند. پدرش اول خیلی جدی به او نگاه کرد و بعد گفت: بس کن دیگر، اگر می خواهی پیش ما بمانی، باید مثل ما، مثل همه خرچنگ ها راه بروی، عقب عقب! ولی وقتی تو این قدر کله شق هستی، رودخانه به اندازۀ کافی بزرگ است. برو آنجا و دیگر پیش ما برنگرد. خرچنگ جوان و شجاع زندگی اش را بسیار دوست داشت. اما با وجود این، مطمئن بود که کاری که می کند درست است. حتی به اندازه خردلی در دلش شک نبود. مادرش را در آغوش گرفت و با پدر و برادرهایش خداحافظی کرد و رفت. همین که از جلوی یک دستۀ کوچک قورباغه رد شد، یک جهش بزرگی کرد. قورباغه ها زیر برگ های یک نیلوفر آبی چمباتمه زده بودند. یکی از قورباغه های تپل گفت: ببینید، جهان برعکس شده! این خرچنگ جوان را ببینید ، بعد به من حق می دهید. یکی دیگر از قورباغه ها گفت: اه، تف، تف. خرچنگ جوان، با این وجود ناراحت نشد و همان طور راست راست بالا می رفت. یکدفعه احساس کرد که خرچنگ دیگری از کنارش رد شد. نگاه کرد. دید یک خرچنگ پیر تنهای تنها به یک سنگ تکیه داده است. خرچنگ جوان گفت: سلام خرچنگ پیر مدتی به او نگاه کرد و دست آخر گفت: چی خیال کردی؟ چه تصوری در ذهن داری؟ من هم وقتی که جوان بودم می خواستم به بقیه خرچنگ ها جلو جلو رفتن را نشان بدهم. به من نگاه کن، ببین چه بلایی سرم آمده؟ باید تنهای تنها زندگی کنم. خرچنگ های دیگر وقتی در مورد من حرف می زنند، لب هایشان را گاز می گیرند. خوب به حرف های من گوش کن. تا وقتی که دیر نشده و هنوز وقت داری، تصمیم خودت را بگیر. مثل دیگران زندگی کن. یک روز می رسد که تو به خاطر این نصحیت از من تشکر کنی. خرچنگ جوان نمی دانست چه جوابی باید بدهد. همان طور ساکت ماند، ولی در اعماق قلبش با خود می گفت: من حق دارم، حق با من است. و بعد از آن که مؤدبانه از آن خرچنگ پیر خداحافظی کرد، مغرورانه راهش را ادامه داد. آیا او باز هم به راهش ادامه می داد؟ آیا او خوشبخت می شد؟ آیا او به تما خوشی های این دنیا می رسید؟ ما این ها را اصلا نمی دانیم. چون که باز هم مثل روز اول، با همان اراده و جرأت به راهش ادامه می داد. ما فقط می توانیم برای او از صمیم قلب، آرزوی موفقیت در سفر کنیم و بگوئیم: سفر خوش!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 106صفحه 29