مجله کودک 109 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 109 صفحه 9

سندی گفت : «من می­دانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد . یک تکه نخ دور آن بپیچ و سر دیگرش را محکم بکش . آن وقت دندانت کنده می­شود و راحت می­شوی .» ادوارد جواب داد :« متشکرم ؛ ولی فکر می­کنم یک کمی دیگر صبر کنم بهتر است .« دنی پسر همسایه­شان که در حیاط مشغول شیطنت و بازی بود . وقتی چشمش به ادوارد افتاد پرسید :« بالاخره دندانت افتاد؟ ادوارد جواب داد :« نه ،خیلی لق شده ، ولی هنوز نیفتاده .» دنی گفت :« من می­دانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد و راحت شوی . یک دعوا با لاری راه بیانداز . او هفته پیش یک مشت به من زد و دندان جلویی­ام که زیاد هم لق نبود ،افتاد.» ادوارد گفت :« نه ، نه ، متشکرم . فکر می­کنم یک کمی دیگر با این وضع تحمل کنم ، بهتر باشد .» آن شب ادوارد از مادرش پرسید : «مادر! پس کی دندان من می­افتد ؟» مادر جواب داد : هر وقت موقعش برسد ، خودش می­افتد ، بدون آن که تو اصلاً ناراحت شوی و دردت بیاید.» صبح روز بعد ، دندان لق شدۀ ادوارد افتاد ؛ ولی نه به خاطر آن که سیب بزرگ و سفتی را گاز زده باشد ، و نه به خاطر آن که یک نخ دور آن پیچیده و سرش را کشیده باشد ، و نه به خاطر این که لاری به دهان او مشت زده باشد . دندان لق ادوارد افتاد ، فقط به این علت که وقتش رسیده بود و آماده افتادن شده بود .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 109صفحه 9