مجله کودک 118 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 118 صفحه 25

شبنم راست می گفت، آن ها که مگس را ندیده بودند که بدانند چقدر کثیف است و کجا زندگی می کند؛ اما این هم دلیل نمی شد که لواشک مگسی بخورند. به شبنم گفتم: «من می خوام که وقتی بچه هام به دنیا میان، با مسائل بهداشتی آشنا باشند و مگس و این جور چیزها رو بشناسند و مثل من و محمد حسین نباشند که وقتی نی نی بودیم، میخواستیم یک سوسک رو بخویم، چون فکر میکردیم مثل شکلات خوشمزه است!» تا این را گفتم، شبنم گفت: «اَه، اَه، اَه، حالم به هم خورد!» باز بچه ها شلوغ کردند و سر و صدا راه انداختند. گفتم: «ساکت باشید تا من حرفم تموم بهش.» داشتم برای شما دربارۀ مگس حرف می زدم.» شبنم از جایش بلند شد و دستش را زد به کمرش و گفت: «میری لواشک بخری یا می خواهی هی از مگس حرف بزنی؟ تا صبح هم از مگس بگی ها، اینا نمی فهمند که تو چی می گی، چون تا حالا مگس ندیدن.» بچه ها همین طور به زبان خودشان حرف می زدند و نمی گذاشتند من حرفم را بزنم. دیگر داشتم عصبانی می شدم، برای همین داد زدم: «ساکن باشید، مگه شما ادب ندارید؟ نمیدونید وقتی باباتون داره حرف می زنه، نباید وسط حرفش بپرید! وقتی دنیا اومدید، حسابی ادبتون می کنم.» یکدفعه بچه ها ساکت شدند. خیلی خوشم آمد؛ ولی شبنم کوتاه نیامد. به شبنم گفتم: «اونا که ساکت شدن. اونا فهمیدن که لواشک مگس اصلاً چیز خوبی نیست.» شبنم گفت: «نه خیر هیچ هم این جور نیست، اول این که اونا نمی دونن مگس چیه، دوم هم این که اونا با تو قهر کردن، چون سرشون داد زدی.» من اصلاً دلم نمی خواست دوقلوهایم با من قهر کنند. فسقلی ها از حالا داشتند لوس بار می آمدند. جنین های دوقلو با هم قهر کرده بوند و حرف نمی زدند. البته اگر می فهمیدند حرفهایی که من دربارۀ مگس و لواشک می زنم چقدر برایشان مفید است، دیگر با من قهر نمی کردند. چون من نرفتم لواشک بخرم، شبنم هم قهر کرد. بعد یکدفعه فکری به ذهنم رسید.بلند شدم، مگس کش را برداشتم و توی اتاق را گشتم تا یک دانه مگس پیدا کنم. خبری نبود. رفتم پشت پنجره.گاهی وقت ها مگس ها می رفتند پشت پنجره و همین جا گیر می افتادند. دلیلش هم این بودکه مگس های خنگ، شیشه را نمی شناختند و فکر می کردند که شیشه، هواست و می توانند از توی آن رد شوند و وقتی که نمی توانستند بروند، هی خودشان را می کوبیدند به شیشه و وز وز می کردند. از شانس بد من، پشت پنجره هم مگس نبود. رفتم توی اتاق، شاید آنجا یک مگس پیدا کنم، آنجا هم خبری نبد. یکدفعه یادم افتاد که مگس ها علاقۀ زیادی به توالت و این جور جاها دارند، برای همین رفتم سراغ توالت. مثلاً شبنم با من قهر کرده بود؛ اما یواشکی هی سرک می کشید تا ببیند که من چه کار می کنم. ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 118صفحه 25