مجله کودک 122 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 122 صفحه 25

محمد حسین گفت: «بچه های منم هم شعر دوست دارند هم قصه». بعد یک کمی ایستاد و گفت: «ببین، محمد مهدی!» گفتم: «چیه؟» گفت: «اشکالی نداره بچه های منم بیان خونه ی شما؟» با تعجب گفتم: «اه، مگه اونا به دنیا اومدن؟» محمد حسین باز مثل آن وقت ها که کوچک بود بی ادب شد گفت: «نه دیوونه مگه می شه ب این زودی دنیا بیان». از این حرفش ناراحت شدم و تندی گفتم: «نه خیر نمی شه بیان». یکدفعه یک صدای ریزی آمد و بعد نسیم آمد دم در. صدا هنوز می آمد صدای دو قلوهای محمد حسین اینها بود یک صدا می گفت: «قوقه، قوقه». یک صدا هم می گفت ور، ور که منظورش «شعر» بد. نسیم گفت: «سلام». گفتم: «سلام اومدم کتاب قصه ها رو ببرم». نسیم گفت: «همه اش رو؟» محمد حسین گفت: «آره، قرار شد تو هم بری خونه شون تا برای بچه های ما هم قصه بگه». نسیم گفت: «چه خوب» من چپ چپ به محمد حسین بدجنس نگاه کردم. د قلوهای اونا هنز هم داشتند غر می زدند و هی می گفتند: «قوقه ور». نسیم گفت: «آروم باشید خوشکل های من الان می ریم خونه ی عموجون عموجون می خواد براتون قصه بگه». تا این را گفت وروجک ها ساکت شدند. خواستم بگویم کی شما را دعوت کرد؟ که دوباره صدای دو قلوها در آمد ولی این دفعه گفتند: «عومه، عومه!» اول معنی اش را نفهمیدم اما بعد فهمیدم که دارند می گویند: «عمو، عمو!» خیلی خوشم آمد، کیف کردم. کتاب ها را گرفتم و به نسیم گفتنم: «بفرمایید بریم». نسیم راه افتاد. من دیگر طاقت نیاوردم و به محمد حسین پوزخندی زدم. یعنی که دلت بسوزد بچه هایت دارند برای من آواز می خوانند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 122صفحه 25