مجله کودک 124 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 124 صفحه 4

حکایت دوست صدای پای فرات محمدعلی دهقانی نه توی آسمانم نه روی زمین . بین زمین و آسمان خودم بیشتر دوست دارم توی آسمان باشم تا روی زمین . اگر من بال داشتم دو تا بال سفید و قشنگ درست مثل با کبوترها ، پرواز می کردم و می رفتم توی دل آسمان . بعدش هم پر می کشیدم به آن دور دورها . آنجا که چاه و چشمه هست ،آنجا که دشمن نیست و تشنگی جگر آدم را نمی سوزاند! کاش من دو تا بال داشتم ! دوتا بال نرم و سفید ! آن وقت دیگر بابام مجبور نبود زبان خشکش را توی دهانم بگذارد تا من بمکم و گلویم تازه شود ! آن وقت دیگر بابام مجبور نبود مرا اینجوری روی دستش بلند کند، بگیرد رو به آسمان تا شاید دشمن کمی از خودش خجالت بکشد ... کاش من یک فرشته بود یک فرشته مثل آن فرشته هایی که گاهی پیش بابام میآیند ، با او حرف می زنند برایش شعر و سرود می خوانند به رویش لبخند می زنند به دورش می چرخند می رقصند . و توی لباسی سفید و بلندشان پیچ و تاب می خورند! راستی فرشته ها چه قدر بابام را دوست دارند ! خوب من هم بابام را دوست دارم تازه من خیلی بیشتر از فرشته ها دوست دارم بابام به خیمه آمد صدا زد: ربابه ! مادرم بیرون دوید . بابام روی زین اسب نشسته بود و پیاده نمی شد از توی خیمه سایه اش را می دیدم به مادر گفت : ربابه خیلی تشنه ام !آبی درخیمه پیدا می شود ؟ مادرم گفت : شرمسارم آقا حتی یک قطره آب هم نداریم این بچه ها هم دارند از تشنگی پرپر می زنند ! بابام آهی کشید وگفت: کاش سقّای لشگر زنده بود! افسوس که دیگر هیچ کس در این میدان زنده نمانده ! صدای بابام گرفته بود ومی لرزید انگار می خواست گریه کند . به مادر گفت: طفلکم ، علی اصغرم چه کار می کند؟

مجلات دوست کودکانمجله کودک 124صفحه 4