مجله کودک 129 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 129 صفحه 3

لطیفه مادر: فسقلی مگه صد دفعه نگفتم استخوان ها را در کنار بشقابت بگذار؟ فسقلی: چرا مادر. گفتی ولی بشقاب من گرده و گوشه ندارد! پدر: پسرم می شه از این به بعد روی پای خودت بایستی؟ پسر: چطور مگه؟ پدر: آخه روپای من ایستادی! آریا یعقوبی 11 ساله از تهران زهرا مرادی نیا شش ساله از تهران شکوه زید آبادی 6 ساله از سبزوار زینب سادات فاطمی قمی 10 ساله از تهران زهرا غفاری 10 ساله از اراک خاطره یک خودکار و این همه دردسر آن روز من خودکارم را گم کرده بودم. وقتی از مدرسه به خانه آمدم خیلی دنبالش گشتم چون آن را شب گذشته خریده بودم و هنوز نو بود. تا این که ناگهان در هنگام جستجو چشمم به خودکاری افتاد که روی میز خواهرم زینب گذاشته بود. عین خودکار خودم بود. فقط یک کاغذ بسیار کوچک که دور میله آن که در درون پوسته بود. پیچیده شده بود و نام صاحب آن نوشته شده بود. من فقط توانستم محمدی را بر روی کاغذ بخوانم و پیش خودم گفتم: خودکار خواهرم است. چون فقط او نامش را بر روی تمام لوازمش می نوشت: ناگهان فکری شیطانی به سرم زد با عجله خودکار را برداشتم و به آشپزخانه رفتم میله خودکار را در آوردم و کاغذ دورش را از رویش کندم و بی توجه آن را به سطل آشغال انداختم و در اینجا بود که مقداری از جوهر خودکار به روی دستم ریخت. و خلاصه خیلی تلاش کردم ولی هنوز کارم به پایان نرسیده بود که ناگهان در خانه باز شد و من با عجله تمام وسایل را داخل کیفم که تازه شسته بودم ریختم و دستهایم را هم قایم کردم. ناگهان خواهرم در حالی که داشت لباس هایش را از تن بیرون می کرد گفت: زهرا تو آنجا چه کار می کنی؟ ها؟ من با لکنت گفتم: هیچی ... هیچی. و او هیچ واکنشی نشان داد و ادامه داد: در ضمن خودکارت را صبح داخل خانه فراموش کرده بودی من اسمت را نوشتم و به روی میله اش چسباندم تا گم نشود و روی میزم گذاشته بودم. فکر کنم آن را برداشته ای؟ مگه نه؟ من که اصلا انتظار چنین اتفاقی را نداشتم با عجله بدون اینکه به سوال خواهرم پاسخ بدهم به سراغ کیفم رفتم! چشمتان روز بد نبیند تمام جوهرها پخش شده بود توی کیفم و خلاصه بد جوری افتاده بودم تو مخمصه. فردایش امتحان داشتم و شیفت صبح هم بودم تا کیفم را شستم کلی از وقتم تلف شد. تازه بعدش هم به خاطر اینکه خودکار نداشتم نمی توانستم تکالیفم را بنویسم و خیلی هم خجالت می کشیدم از خواهرم خودکار بخواهم چون می ترسیدم از من سوالی بکند که هیچ جوابی برایش نداشتم. این بود ماجرای یک خودکار و یک دنیا دردسر. زهرا محمدی مقدمه جلد دوم مانند هر اختراع دیگری هواپیما نیز خیلی زود در جنگ ها مورد استفاده قرار گرفت. انگار هر اختراعی باید در جنبه های منفی زندگی بشر نیز نقش بازی کند. در جنگ جهانی اول هواپیماهای دوباله اختراعی برادران رایت با تغییرات و اصلاحاتی به سرعت تبدیل به یک اسلحه مرگبار شدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 129صفحه 3