مجله کودک 144 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 144 صفحه 3

پاسخ مسابقه ویژه خرداد ماه (گلباران مرقد مطهر) ای رهبر خوب و مهربانم! / از دوری تو دلم گرفته / بی روی تو زندگی من / ماتم زده است و غم گرفته *** از شعر «آرزوی من» / نام شاعر: جعفر ابراهیمی «شاهد» برندگان این مسابقه: گرمسار(استان سمنان): محمّدخیّرالدین، کلاس سوّم دبستان اصفهان: نجمه السادات علاءالدین تهران: میثم یوسفی. پاسخ جدول ویژه رمزدار(شماره136مجله) رمز جدول: دیگر دنیا طوری نیست که ابرقدرت­ها هرکاری بخواهند بکنند. به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی، 23/11/58پیام امام خمینی(ره) به مناسبت 22بهمن. برندگان جدول ویژه: اهواز: علی خادمی مال امیری / مشهد: غزل مهدویان مشهدی / تهران: عرفانه عارفی. هدی مصلحی / 11 ساله / از تهران / آرش موسوی / 11 ساله / از اصفهان چی می­شد اگر تابستان...... کاش تابستان از همه فصل­ها بیشتر بود. کاش وقتی اولین روز تابستان می­آمد، صدایی هم داشت و با بچه­ها صحبت می­کرد. امّا همۀ این­ها خیالی است و هیچ وقت اتفاق نمی­افتد. به جز یک جا: در خیالات ما. ما می­توانیم فکر کنیم که تابستان وقتی می­آید، مانند یک انسان است که از سفر دوری بازگشته است. ما باید به استقبال او برویم و او را به خانه­هایمان دعوت کنیم و به او چای و شیرینی بدهیم. او برای ما سوغاتی بیاورد و از جاهایی که تا حالا رفته، صحبت کند. با ما بازی کند و شب­ها کنار هم بنشینیم و نان و پنیر و هندوانه بخوریم و از خاطره­هایش، از شیطنت­های کودکانه، از آب بازی­های کنار حوض مادربزرگ، برایمان بگوید. تابستان خیلی گرم است، اما با همه گرمی­اش خیلی خوش می­گذرد و زود تمام می­شود. تابستان با خود میوه­های فراوان و خوشمزه­ای می­آورد. وقتی تابستان تمام می­شود، من در خیالم می­خواهم تابستان را در کیفم بگذارم، تا همیشه تابستان مال من باشد. الهه حکیمی/ از تهران «خاطرات یک ماهی» ایام نوروز بود ما به شمال رفته بودیم. آن چند روز میهمان خالۀ پدرم بودیم. در حیاط آنها حوضی بود آبی رنگ. توی آن حوض 7ماهی قرمز و 5ماهی بنفش توی آب شنا می­کردند. من به آنها با دقت نگاه می­کردم، توی آن هفت ماهی قرمز ، دوتای آنها با همه فرق داشتند. یکی از این دو ماهی روی سرش یک خال سفید بود و آن یکی ماهی روی بدنش خال­های مشکی بود و بقیه ماهی­ها هم سرتاسر بدنشان قرمز یک­دست بود. چه منظره زیبایی بود! ماهی­ها بالا و پایین می­پریدند و دنبال هم می­کردند. از زیر هم رد می­شدند. وقتی با آنها صحبت می­کردی، انگار جوابت را با تکان دادن دهانشان و گفتن«آب آب » می­دادند. یک بار «زیبا» دختر دایی پدرم که 2-3 سال بیشتر سن نداشت، روی لبه حوض نشست. ناگهان یک گربه سیاه دید و از ترس توی آب حوض افتاد. از صدای جیغش «رعنا» دختر خاله پدرم و مادرش به حیاط آمدند تا ببینند چه شده. وقتی دیدند زیبا در آب افتاده، رعنا او را از آب درآورد و روی لبه حوض نشاند. همۀ ما فکر می­کردیم که زیبا دارد گریه می­کند و صددر صد هم سرما خورده، اما وقتی دیدند او می­خندد و یک ماهی را که در دستش بود می­فشرد، از تعجب خندیدند. مادر زیبا به او گفت:«زیبا! ماهی را در آب بینداز» ولی او گوش به این حرف­ها نمی­داد. رعنا با زور ماهی را از دستش کشید و آن را در آب انداخت. ماهی خیلی حالش بد بود. ولی شنا می­کرد. رعنا زیبا را بغل کرد و همگی به خانه رفتیم و مادر زیبا او را خشک کرد. بعد هم من ماجرا را که از نزدیک شاهدش بودم برای همه گفتم و همه خندیدند. فاطمه دلشاد. سه چرخه­ها سه چرخه، وسیله­ای نیست که برای کودکان ساخته شده باشد .سه چرخه کاربردهای زیادی دارد. در سال 1896میلادی، یک سه چرخه بزرگ در امریکا ساخته شد. دو چرخ عقب بزرگ­تر بود. 8نفر روی این وسیله می­نشستند و با زدن پدال، وسیله را حرکت می­دادند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 144صفحه 3