هستی : « چه حرفی می زنی ها . خودت که میدونی عزیز پاش درد می کنه و نمی تونه بیاد بالا . تازه اگر هم بخواد بیاد سه ساعت طول می کشه تا برسه بالا . آخه چقدر باید سختی بکشم ؟ چرا من این همه سختی دارم ؟ چقدر من بدبختم . »
سپیده : ؟« این چه حرفیه که می زنی ؟ چیزی نشده که . اصلا . اصلا می خوای یه چیزی رو بدونی ؟ گوشت رو بیار جلو ... »
- : « هستی ، تا مامان بزرگت میاد در رو باز کنه بگو ببینم سپیده چی می گفت ؟»
- هستی : « ا ، زرنگی ؟ اگه می خواست شما بفهمین که توی گوشم نمی گفت . خب بلند بلند می گفت تا همه بفهمن . »
آفرین بر هستی و بر رازداریش . اما از آنجا که خوانندگان باید در جریان قصه قرار بگیرند ، بدینوسیله به اطلاع می رساند که
سپیده ( یواشکی ) : « به کسی نگی ها ، اما بابا و مامان من هم گاهی ، یه کم با هم دعواشون میشه ، اما بعدا دوباره خوب میشن . »
مامان بزرگ : « خوش آمدی ، این همه سروصدا چیه ؟ »
هستی : « نمی دونم سر چی جرو بحث شان شده . همش داد و بیداد می کنن . قرص سر درد دارین ؟ برای مامان می خوام . سرش داره از دست بابا می ترکه . فکر کنم سر بابا هم الان منفجر بشه ...
سپیده رو بگو که میگه اینا شیرینی زندگیه ! »
مامان بزرگ : « بیا یه دقیقه بشین بغلم ببینم گنجشکم . ببین قلبش چه جوری تالاپ تالاپ می کنه . و ببینم چکار می تونیم بکنیم و یه تصمیم عاقلانه بگیریم . منظور سپیده هم این بوده که اینها نمک زندگیه . نمک شوری که آخرش شیرینه . انشا الله که شیرینه ! تلفن داره زنگ میزنه . بریم تو ببینسم کیه ؟»
مامان بزرگ : « آره دخترم ، اینجاست ، پیش منه ، نگران نباش ، آمده قرض بگیره ، شرمنده ، ندارم ، الان می رم و می خرم . بالا چه خبره ؟ »
مامان : « قرص نمی خوام . هستی را همانجا نگه دارین تا من تکلیفم را با این حضرت آقا روشن کنم . »
بعد عقل هامونو ریختیم رو هم تا اینکه یه فکر کر به کله من رسید .
در سال های 1955 به بعد . اتفاق تازه ای برای تام افتاد . در طراحی ها و رنگ آمیزی ، رنگ پوست تام تیره تر رنگ آمیزی شد و خطوط اطراف بدن او نیز ضخیم تر طراحی شد . در این صحنه که از فیلم « آن مادرم است » برداشته شده ، چنین تغییری دیده می شود .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 159صفحه 10