مجله کودک 159 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 159 صفحه 18

قصه­های قهرمانی داستان رستم و سهراب از قصّه ی شاهنامة فردوسی - قسمت دوم رستم ، همین که چشم باز کرد ، زن خدمتکاری را دید که با یک شمعدان نقره بالای سرش ایستاده بود . زن به آرامی گفت : « سردار ؛ بانوی من به دیدن شما آمده است !» رستم با شنیدن کلمة « بانو » نیم خیز شد و با تعجّب پرسید : « بانو ؟» برخاست و در وسط بستر نشست و چشم هایش به چهره ای که از پشت سر خدمتکار می آمد ، خیره شد. زیبایی دختر جوان ، رستم را غرق تعجّب و حیرت کرد . وقتی دختر با لبخندی شیرین به او سلام کرد ، رستم فقط توانست بگوید :« تو کی هستی و چرا نیمه شب پیش من آمده ای ؟» دختر جوان جواب داد ، « من تهمینه دختر حاکم سمنگان هستم . تا به حال هیچ کس روی مرا ندیده و صدای مرا نشنیده است ، چون دختری پاک و نجیب هستم . امّا در همین قصر پدرم ، از زبان دیگران وصف پهلوانی ، شجاعت و دلیری تو را زیاد شنیده ام . همیشه در دلم آرزوی دیدن تو را داشتم و تو را تحسین می کردم . حالا که دست تقدیر تو را به اینجا کشانده ، من فکر می کنم به آرزویم رسیده ام پاهای ماما در ابتدا بزرگ و سیاه تر از امروز بود . اما از سال 1948 با فیلم « راکین پیر » اصلاحاتی در این زمینه انجام شد . ماما در تعداد زیادی از فیلم های تام و جری ظاهر شده است .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 159صفحه 18