مجله کودک 159 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 159 صفحه 19

و از این واقعه خیلی خوشحالم . اگر بخواهی ، حاضرم همسر تو شوم و برای همیشه در کنارت بمانم ! » رستم ، با دیدن چهرة زیبای تهمینه و شنیدن حرف های محبّت آمیز او ، احساس تازه ای پیدا کرد و مهر تهمینه به دلش نشست . با این احساس ، که چیزی جز یک عشق و علاقة پاک نبود ، به تهمینه قول داد که او را از پدرش خواستگاری کند . حاکم سمنگان ، بدون درنگ با خواستة رستم موافقت کرد و جشن عروسی بسیار زیبا و با شکوهی ترتیب داد و دست تهمینه را در دست رستم گذاشت . آن شب ، وقتی رستم و تهمینه با هم تنها شدند و رفتند تا زندگی مشترک خودشان را شروع کنند ، رستم ، مهرة درشت و زیبایی را که نشانة سرداری ، دلیری و پهلوانی او بود و همیشه به بازویش بسته بود ، از بازو جدا کرد و به دست تهمینه داد و گفت : « همسر مهربانم ! این مهره را به یادگار از من داشته باش و از خودت جدا نکن . اگر خدا روزی فرزند دختری به ما داد . می خواهم که آن را به موهای قشنگش ببندی تا نشان پدرش باشد و به آن بنازد و افتخار کند . اگر هم فرزند پسری نصیب ما شد ، این مهره را به بازویش ببند ، تا نشان افتخاری برای او باشد . صبح روز بعد ، وقتی خورشید ، جهان تاریک را رنگ روشنایی زد ، رستم چشم هایش را از خواب شست ، لباس های رزم و سفر پوشید و برای خداحافظی پیش تهمینه رفت . برای تهمینه ، جدایی از رستم خیلی سخت بود ، امّا چاره ای هم جز قبول رنج دوری نداشت . پس با چشم های پر از اشک و با دعای خیر شوهرش را بدرقه کرد . رستم برای خداحافظی پیش پدر تهمینه رفت . آن وقت بود که حاکم به رستم خبر داد ، رخش محبوب او صحیح و سالم پیدا شده است . رستم از این خبر خیلی خوشحال شد و خدا را شکر کرد . ادامه دارد کمپانی مترو گلدین مایر از سال 1954 تصمیم به انجام تغییراتی در رنگ کارتون های تام و جری گرفت . در همین ایام صدای ماما ( یک جفت پا ) هم عوض شد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 159صفحه 19