مجله کودک 165 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 165 صفحه 19

کسی را ندارند که به جای او بنشانند. به این ترتیب پادشاه از رفتار تند خود با رستم پیشمان شد و به «گودرز»، سردار بزرگ خود فرمان داد که پیش رستم برود و هر جور که می تواند دل او را به دست آورد. گودرز، عدّه ای افرادش را برداشت و با آنها پیش رستم رفت و شروع به دلجوی از او کرد: «ای پهلوان بزرگ! خواهش می کنم رفتار زشت پادشاه را به دل نگیر و پیش او برگرد! خودت که می دانی، اینکاووس، آدم کم عقل و سبک مغزی است! از روی خشم و غضب حرف هایی زده، که حالا سخت از آن پشیمان است و آرزوی دیدار دوباره تو را دارد...» رستم، به راحتی زیر بار نمی رفت و دلش نمی خواست با کاووس ناسپاس همکاری کند، ولی در اثر اصرار و خواهش فراوان گودرز، سرانجام تسلیم شد و قبول کرد که به خاطر ایران و ایرانیان، این کار مهم را به عهده بگیرد. کاووس، وقتی دوباره رستم را در کنار خود دید، شروع به عذر خواهی کرد و از پهلوان خواست که او را ببخشد. رستم، این خواهش شاه را پذیرفت و دیگر چیزی به روی او نیاورد. سپس رفت تا سپاه خود را برای جنگ آماده کند. کمی بعد، رستم با سپاه بزرگی که نزدیک به صد هزار مرد جنگجو عضو آن بودند. راهی مرز ایران زمین شد. رستم می رفت تا با سپاه توران بجنگد؛ سپاهی که می گفتند فرماندۀ آن، پهلوان جوان و بسیار دلاوری به نام «سهراب» است. رستم، چیزهای دربارۀ سهراب و زور بازو و سر نترس او شنیده بود. ولی نمی دانست که این سهراب، همان پسر خود اوست که در چهارده سالگی قدرت پهلوانان چهل ساله را دارد! از آن طرف، سهراب هم با سپاه بزرگ خود، «دِژ سپید» را پشت سرگذاشته بود و به سوی ایران پیش می آمد. در این حال، سهراب، همان طور که پشت اسب نشسته بود، رو به «هجیر» کرد و گفت: «هجیر! تو ایرانی هستی و سرداران و پهلوانان سرشناس ایرانی را خوب می شناسی. دلم می خواهد وقتی به اردوی سپاه ایران رسیدیم، یکایک آنها را به من معرّفی کنی و نام و نشان هر یک را به من بگوی. اگر این کار را دست و خوب انجام دهی، از من پاداش شایسته ای می گیری. ولی اگر پاسخ های غلط و نادرست بدهی و مرا گمراه کنی، می گویم تو را دوباره به زندان بیندازند و مثل یک اسیر جنگی با تو رفتار کنند!» هجیر به سهراب قول داد که خواسته اش را مو به مو اجرا کند و جز حرف راست و درست به زبان نیاورد. سهراب، اشتیاق دیدن پدرش رستم را داشت و چون می دانست او از بزرگترین سرداران و پهلوانان ایران است، می خواست به این وسیله او را پیدا کند و بشناسد... ادامه دارد. *افسر ارتش اتریش- مجارستان (سال 1914) جنگ اول جهانی پایانی بر نیروهای سواره نظام (سوار بر اسب) در ارتش های جهان بود. این افسر، آخرین نسل از نیروهای سواره نظام است که در سال 1914 در منطقه صربستان خدمت می کرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 165صفحه 19