مجله کودک 168 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 168 صفحه 8

8 « خیابان » عباس قدیرمحسنی محمد ایستاده بود کنار خیابان و نگاه می کرد به ماشین هایی که با سرعت از جلویش عبور می کردند. مدتی به اطرافش نگاه کرد و سرانجام دوید به طرف بالای خیابان و ایستاد جلوی پیرزنی که زنبیل سنگین میوه را با خودش می کشید.- سلام کبری خانم ، پیرزن زنبیل را دست به دست کرد و به محمد نگاه کرد.- سلام محمد جان . حالت خوبه ؟ مامانت خوبه؟ محمد سرش را پایین انداخت وکمی قرمزشد.- بله . خیلی ممنون . پیرزن حرکت کرد و محمد هم به دنبالش راه افتاد. پیرزن که متوجه او شده بود دوباره ایستاد. - چیه مادر. چیزی شده؟ چیزی می خوای بگی؟ محمد به آرامی گفت :« نه» پیرزن دوباره راه افتاد.- به مادرت سلام برسون. محمد ایستاد و دور شدن پیرزن را دید تا وقتی که دیگراثری ازاونبود. صدای ترمز یک ماشین درخیابان پیچید ومحمد به توپ پلاستیکی قرمز رنگی نگاه می کرد که وسط خیابان سرگردان بود و می چرخید . دوباره به اطراف نگاه کرد ودوید به طرف مردی که می خواست از خیابان عبورکند.- آقا، آقا می شه. یعنی لطفاً منو ببرید اون طرف خیابون ، مردلبخندی زد و دست محمد را گرفت و رفتند توی خیابان شلوغ و یک طرفه. اما هنوز تا وسط خیابان نرفته بودند که صدایی مرد را متوقف کرد.- حمید آقا ؟ حمید آقا؟ خودتی ؟ مرد برگشت به طرف صدا.- سلام هوشنگ جان . ودوباره ►◦ افسر نیروی ضد خرابکاری (SAS) ایتالیا - دهه 90 میلادی اسلحه برتا و جلیقه ضد گلوله ازلوازم همراه این نیروهاست. ◦ سرباز واحد سان مارکو ارتش ایتالیا - دهه 90 میلادی◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 168صفحه 8