مجله کودک 168 صفحه 18
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 168 صفحه 18

18 قصه های قهرمانی محمد علی دهقانی « گرشاسب نامه » حریف اژدها گرشاسب ، پسر اثرط، پادشاه زابلستان ، و نوادۀ جمشید شاه بود . اوازکودکی، قوی بنیه، نیرومند وشجاع بود . درروزتولدش ، بدن درشت ورسیده ای مانند یک کودک یک ماهه داشت ودرسن یک ماهگی ، هرکس اورا می دید، سن او را یک ساله حدس می زد. وقتی به سن ده سالگی رسید ، هیچ کس حریف او نبود و هر پهلوانی را با یک ضربۀ مشت نقش زمین می کرد. در سن چهارده سالگی، مانند یک سردار دلیر و شجاع در سپاه پدرش می جنگید و هیچ دشمنی در میدان جنگ جرأت روبروشدن با اورا نداشت. قصه ما ازآنجا شروع می شود که «ضحاک » ماردوش ، آن پادشان ستمکار ( که داستانش را درنوبتی دیگر برای شما خواهم نوشت )، در یکی ازسفرهای جنگی خود ، با سپاهش به منطقۀ زابلستان رسید. اثرط ، وقتی شنید که ضحاک به منطقۀ او وارد شده است ، چند فرسنگ به استقبال او رفت و اورا با ادب واحترام و با تشریفات کامل به قصر خود آورد. سپس به افتخارضحاک و سرداران بزرگ او ، جشن با شکوهی برپا کرد و در پذیرایی آنها سنگ تمام گذاشت . دراین جشن ، چشم ضحاک به گرشاسب افتاد، که درآن موقع نوجوانی چهارده ساله بود. روبه اثرط کرد وگفت : «درباره هنرنمایی های این پسر، چیزهای زیادی شنیده ام وجا دارد که به داشتن چنین پسری افتخار کنی.» اثرط جواب داد :« گرشاسب ، خدمتگزار شماست. اگر روزی دشمنی شما را تهدید کرد، می توانید روی اوحساب کنید.» ضحاک گفت : « مدتی است که در نزدیکی ما اژدهایی عظیم و هولناک درشکاف کوه لانه کرده و مردم آن ناحیه را سخت به وحشت انداخته است. پهلوان دلیری می خواهم که به جنگ این اژدها برود و سرش را ازبدن جدا کند ومردم را ازترس و وحشت رهایی بخشد.» گرشاسب ، وقتی این کلمات را شنید ، قدم جلو گذاشت وبا احترام گفت : قربان !اژده ها رابه من بسپرید. من به تنهایی حریف او هستم و به جنگ این هیولا می روم ومردم را ازشرش آسوده می کنم.» ضحاک ، ازشجاعت گرشاسب خیلی خوشش آمد وهمۀ کسانی که درآن مجلس حاضربودند، ►◦ افسر ارتش نروژ - سال 1940 ◦ سرباز نیروی دریایی ارتش نروژ - سال 1940◄

مجلات دوست کودکانمجله کودک 168صفحه 18