مجله کودک 238 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 238 صفحه 9

برای چراغ راهنما دست تکان می­دادند، یا اینکه اسباب­بازی­هایشان را به او نشان می­دادند. گاهی هم به چراغ خیره می­شدند تا رنگش تغییر کند. چراغ راهنما خیلی خوشحال می­شد. اما وقتی چراغ سبز بود، ماشین قرمز به سرعت از چهارراه می­گذشت و بچه­ها اصلا او را نمی­دیدند. چراغ راهنما خیلی غصه­دار می­شد. او دلش می­خواست بچه­ها به او توجه کنند. پس تصمیم گرفت دفعه­ی دیگر وقتی ماشین قرمز را دید چراغش را قرمز کند. اینطوری بچه­ها وقت داشتند که برای چراغ دست تکان بدهند یا به آن خیره شوند. این فکر به نظرش خیلی خوب آمد. بنابراین صبح وبعد از ظهر روز بعد وقتی ماشین قرمز را دید چراغش را قرمز کرد. بعد از چند روز که به این کار ادامه داد، سیم­های درونش خراب شدند. وچراغ زرد شد. چراغ راهنما هر چقدر سعی کرد، نتوانست خود را سبز یا قرمز کند. صبح روز بعد تعمیر کارها آمدند. آنها دریچه­ی که روی پایه­ی چراغ قرار داشت را باز کردند. ساعت­ها طول کشید تا بالاخره مشکل پیدا شد. دکمه­ی که با آن چراغ سبز یا قرمز می­شد سوخته بود. تعمیر کارها خیلی زود، دکمه­ی جدیدی برای چراغ راهنما گذاشتند و آن را تعمیر کردند. حالا او دوباره می­توانست ماشین قرمز را مجبور به ایستادن بکند و هر صبح و بعد از ظهر بچه­های کوچک را ببیند. اما باز هم بعد از چند روز چراغ دوباره خراب شد و تعمیر کارها یک بار دیگر آن را تعمیر کردند. وقتی آنها داشتند کار می­کردند، چراغ راهنما می­توانست صدای آن­ها در همان حال ژنرال «فورتر» در حال حمام کردن است تا پس از آن شنل مخصوص خود را بپوشد و به ملاقات فرمانده­ی ارشد خود برود تا خبر به دست آوردن پیغام مهم را اعلام کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 238صفحه 9