مجله کودک 271 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 271 صفحه 30

-بله هاجر خانم. خودم هستم. بی­زحمت بگو عیدی بیاید دم در. عیدی که روی پشت بام خانه­شان قایم شده بود،صدای هادی و مادرش را شنید. جلو آمد . سنگ کوچکی از کنار دیوار خرپشته برداشت و پرت کرد توی کوچه؛ کمی آن طرف­تر ازجایی که هادی ایستاده بود. هادی صدایی شنید. با نگاهش اطراف را کاوید. در همین حال،هاجر خانم گفت: -آهای عیدی. هادی آمده تو را کار دارد. هادی می­دانست که پرتاب سنگ، کار عیدی است. صدای مادر عیدی دوباره به گوش هادی رسید. هاجر خانم گفت: -عیدی خانه نیست هادی. شاید رفته باشد کنار برکه. ناگهان عیدی از روی پشت بام،پرید وسط کوچه. هادی با اینکه خبر داشت عیدی جانش بسته است به پریدن از بلندی­های جورواجور، بی­اختیار جیغ زد و عقب رفت. مادر عیدی با شنیدن سرو صدا، سراسیمه دوید و به طرف در و به محض دیدن لباس­های خاک­آلود و رنگ و روی برافروخته­ی عیدی، فهمید چه اتفّاقی افتاده است. نشست روی زمین و سرو صورتش را با دستانش پوشاند و گفت: -نصف عمر شدم از دست تو. کلافه شدم. بیچاره شدم مادر. عیدی با اینکه کف پاهایش در اثر پریدن از پشت بام،گرگرفته بود، امّا به روی خودش نیاورد. او که همیشه پیش خودش کمی خیالبافانه و سرخوشانه می­اندیشید اگر هر بار ارتفاع پرش خود را فقط کمی بیشتر کند، سرانجام روزی خواهد توانست پرواز را تجربه کند و صد البتّه در همان حال می­دانست با این روش،هیچ­گاه پرواز به معنای حقیقی آن برایش امکان­پذیر نخواهد شد، چند قدم به طرف مادرش رفت و گفت: -هیچ­طوری نشدم. فقط یک پرواز کوچک دیگر بود؛ همین. هاجر خانم همچنان سرش را میان دستانش گرتفه بود. عیدی فهمید کار اشتباهی کرده و باعث ناراحتی مادرش شده است. به مادرش نزدیک­تر شد. کنار او ایستاد. از نام توپ: هویتزر 211 میلی متری کشور سازنده: آلمان وزن: 6680 کیلو گرم سرعت حرکت گلوله:393 متر برثانیه حداکثر برد: 11 هزار متر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 271صفحه 30