مجله کودک 278 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 278 صفحه 31

هدیه ای برای بچه های کنار شط سیروس طاهباز عبدو دوازده سالش بود . دلخور بود که از فردا به خانه ی تازه ای می رفتند و دیگر دوستهایی را که در این محله پیدا کرده بود ، نمی دید . نه مهدی را با آن چشمهایی که انگار می خندید؛ و نه اکبر را با آن موهای سیخ سیخ سرش که هر روز از پایین پنجره با او حرف می زد و نه بقیه ی بچه ها را . عبدو پا نداشت . یک پایش را زمان جنگ ، در یک حمله ی هوایی در آبادان از دست داده بود و از آن به بعد با چوب زیر بغل راه می رفت . عبدو اگر نمی توانست مثل بچه های دیگر بدود یا فوتبال بازی کند ، در درس خواندن و به کار انداختنِ فکر ، هیچ یک از بچه ها به پای او نمی رسید . عبدو حالا چند سالی بود که با خانواده اش در تهران زندگی می کرد . بالاخره اسباب کشی تمام شد . روز دوم بود که عبدو روی صندلی چرخدارش ، کنار پنجره ای که به کوچه باز می شد ، نشست . عبدو به اولین پسرِ همسن و سال خودش که از کنار پنجره نی گذشت لبخند زد و برایش دست تکان دارد . اما پسرک اعتنایی نکرد و گذشت ! پسرِ دوم ایستاد و لبخند زد . کمی عبدو را نگاه کرد و بعد راهش را کشید و رفت ! طرفهای ظهر بود که پسر دوم آمد . این بار ایستاد و پرسید : « تازه آمدید اینجا ؟ » عبدو خوشحال شد و گفت : « بله ، دور روزه . من عبدو هستم؛ اسم تو چیه ؟ » پسر گفت : « علی » و دستش را بالا آورد . بعد گفت : « بعداز ظهر با بچه های کوچه ، همین جا ، فوتبال بازی می کنیم . تو هم بیا . » با کمک خلبان را فراهم می کند . - نمایشگرهای کوچک ، تمامی وضعیت هواپیما را نشان می دهند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 278صفحه 31