
راز آواز
یکی بود . یکی نبود ، غیر از خدا هیچکس نبود . بلبلی بود که چون نوکش زرد رنگ بود ، نوک طلا صدایش می کردند . یک روز صبح ، بلبل نوک طلا که لانه اش وسط شاخه های یک درخت بلند بود از صدای گریه ی دختر کوچکی از خواب بیدار شد . پرید و روی شاخه ای نشست . می خواست از دختر کوچک بپرسد چرا گریه می کنی که دختر از آنجا دور شد . بلبل نوک طلاخیلی غصه دار شد . بعد مثل هر روز نوکش را باز کرد تا آواز بخواند ، امّا هرچه کرد ، نتوانست بلبل نوک طلا ، آوازش را گُم کرده بود ! به این طرف نگاه کرد ، به آن طرف نگاه کرد . بالهایش را باز کرد ، دور باغ چرخ زد ، به هر جا که می شناخت سر زد ، امّا آوازش را پیدا نکرد .
جواهرتراشان ، جواهرات را به شکل های مختلف تراش می دهند . آن ها برای این کار از وسایل تراش مخصوص استفاده می کنند .
تراش زر- تراش بیضی- تراش میزی شکل- تراش مدور- تراش قطره اشکی- تراش پله ای
مجلات دوست کودکانمجله کودک 298صفحه 33