مجله کودک 308 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 308 صفحه 8

سید جواد موسوی کیسه­ی پول مرد تازه از سفر حج از مکه به مدینه بازگشته بود. بدنش کوفته شده بود و احتیاج به استراحت داشت. آرام آرام در کوچه­های مدینه راه می­رفت. دستی به کیسه­ی پولش زد که آن را به پر شالش بسته بود. از همراه داشتن پول خود احساس اطمینان و آرامش کرد. نفسی تازه کرد و به راه رفتن خود ادامه داد. مرد دنبال محلی برای خوابیدن و استراحت می­گشت. در همین احوال بود که خود را در نزدیکی مسجدالنبی (ص) دید. هر چند در کیسه­اش آنقدر پول داشت تا محلی برای خواب کرایه کند، اما با خود فکر که در مسجد هم نماز بگزارد و هم اندکی استراحت کند. مرد نمازش را که خواند در چشمانش خستگی را احساس کرد. گوشه­ی دنج مسجد، جای خوبی بود که می­توانست چرتی بزند. بقچه­اش را زیر سر گذاشت، خمیازه­ی بلندی کشید و خوابید. نمی­دانست که چه مدت زمانی خوابیده است. اما از خواب که برخاست شخصی را در کنارش دید که مشغول نماز گزاردن بود. مرد، بقچه­اش را جمع و جور کرد. دستی به زانو گرفت تا بلند شود اما ناگهان متوجه شد که سنگینی کیسه­ی پول خودرا بر کمرش احساس نمی­کند. سراسیمه نشست و دست به پهلویش زد. نه این طرف و نه آن طرف پهلویش، خبری از کیسه­ی پول نبود. حتما، هنگامی که خواب بوده، کسی پولش را از او دزدیده است. نگاه سریعی به چپ و راست خود کرد. کسی را جز آن مرد نمازگزار در آن نزدیکی ندید. لحظه­ای مکث کرد و با خود اندیشید که حتماً دزد پول­هایش همان مرد نمازگزار است. مرد نمازخوان، دو زانو نشسته و در حال پایان بردن نماز خود بود. نمازش که تمام شد، قصد بلند شدن داشت که ناگهان سنگینی دستی را بر شانه­ی خود احساس کرد. - تو کیسه­ی پول مرا دزدیدی ! مرد این را گفت، خود را جلوتر کشید و با صدای بلندتر، حرف خود را تکرار کرد. مرد نمازگزار لحظه ای صبر کرد و سپس گفت: - در کیسه­ی تو چه مقدار پول بود؟ مرد گفت: هزار دینار. و ادامه داد: تا دینار آخر پولم را از تو می­خواهم. نیروی دریایی هر کشوری، از لباس فرم یا یونیفورم مخصوصی در نیروی دریایی خود استفاده می­کند. - لباس لباس نیروی نیروی دریایی دریایی چین روسیه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 308صفحه 8