مجله کودک 345 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 345 صفحه 3

لطیفه روزی دزدی بعد از دزدیدن هواپیما به خلبان می­گه: برو به سمت فرانسه. خلبان می­گه: پس برو به سمت شهر خودمون. خلبان باز هم می­گه: نه نمی­رم. آخر سر دزده می­گه: حالا که اینطوره، پس بذارید بوق بزنم، پیاده­شم! روزی مردی به بستنی فروشی می­ره و می­گه: آقا کباب دارین؟ بستنی فروش می­گه:نه. 10 دقیقه بعد دوباره می­ره می­پرسه: آقا کباب دارین؟ باز هم بستنی فروش می­گه: نه. اما اون مرد دست بردار نبوده. بار سوم هم می­ره و می­پرسه: آقا، کباب دارین؟ بستنی فروش که کلافه شده، می­گه: آره بابا، داریم. بعد هم شاگردش رو می­فرسته بره 2 تا نون سنگک بخره، فروشنده به جای کباب، روی نون سنگک بستنی می­ذاره، می­ده به همون مشتری. مرد بعد از خوردن اون غذا صورتحساب می­خواد. بهش می­گن شده سی هزار تومان. مرد لبخندی می­زنه و می­گه: فکر کردین من بچه­ام و نمی­فهمم. کباباتون که همه یخ زده بود! فرامرز عارفی مقدم، 13 ساله از تهران سارا طزری/ 10 ساله/ از تهران چیستان آن چه غذایی است که از میانش رود کارون می­گذرد؟ جواب: ماکارونی لطیفه بازی گل تپلی: مامان می­گذاری با سارا بازی کنم. مادر: نه. گل تپلی: پس بگذار بروم با او دعوا کنم! مریم فاطمی شریعت پناهی 11 ساله از تهران محمدحسن بدرلو- از قم زهرا رجبی کیوانی/ 8 ساله/ از تهران سپیده نامدار/ 7 ساله/ از قائم­شهر خدایا! دوستت دارم از زمانی که خود را شناختم، از زمانی که پا به دنیا گذاشتم. سر و صداها را شنیدم، نیازهای غریزی خود را پیدا کردم، کلمه­ی مامان و بابا را آموختم، صحبت با دیگران را شروع کردم فهمیدم که می­توانم بیاموزم. می­توانم بسازم، می­توانم کمک کنم، پس شروع کردم. به مدرسه رفتم و سواد آموختم، علم یاد گرفتم، حتی به دیگران نیز آموختم. حالا خیلی دوست دارم وقتی که در این دوران هستم، وقتی که می­توانم خودم را بشناسم، پدر و مادرم را، دوستانم را، و امّا زندگیم را، و یا حتی خدایم را بشناسم، بدانم کیست که مرا خلق کرده، کی مرا آفریده، آیا می­توانم این مطلب را پیدا کنم؟ آیا می­توان مخلوق آسمان­ها، ستارگان بی­نهایت، زمین به این بزرگی، کوه­ها و دشتها و طراح زیبایی طبیعت را پیدا کرد و شناخت؟! پس دوستش دارم همان کسی که مرا به خودم شناساند: آموزگارم که علم را به من آموخت و به من قدرت تکلّم و دفاع از شخصیت خود را داد و خدایی که زندگی را به من عطا کرد تا آن را هم بشناسم. شهاب احمدی­فر 13 ساله از تهران مسکن به جون این مسکن و آن مسکن و آن مسکن دگر خسته شدیم از این همه گشتن آقاهایی پشت میزایی نشستن همش و همش قیمت و قیمت می­پرسن دستی به صورت می­کشن و می­گن که یه خونه هست 20 متری، ته کوچه، گرفتی؟ ما هم می­گیم: آره بابا گرفتیم خونه­هه هست زندون انفرادی مسکن دیگه، مسکن امید ما رفتیم توش شدیم ناامید مسکن دیگه مسکن وحید جنب آقا وحید خونه داری؟ چرا ندارم خوبشم دارم تو این کوچه­هه، یه خونه هست 70 متر پارکینگ داره، انباری داره، همه چی داره می­گیم آقاجون چنده خونه؟ مفته، مفته، کم­تر از این پیدا نمیشه 20 میلیون تومان، 600 اجاره ما هم می­گیم خداحافظ آقا خونه هم پیدا میشه ما می­ریم توش می­بینیم که یک سال ما تمام میشه دوباره باز شروع میشه شعر پوریا تموم میشه پوریا ممقانی 12 ساله از تهران نام پرنده: مرغ کلاه سیاه اندازه: حدود 14 سانتی­متر گستردگی در جهان: شرق آلاسکا، جنوب کانادا زیستگاه: جنگل­های کاج، دشت­های باز غذا: حشرات، حلزون، دانه­های خوراکی سایر ویژگی­ها: بیش از ده تخم می­گذارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 345صفحه 3