مجله کودک 354 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 354 صفحه 8

قصه­ی پیامبران (حضرت یعقوب (ع) - قسمت دوم) مجید ملامحمدی مردی که گرسنه خوابید - به من غذا بدهید، من گرسنه­ام! «یساکر» نگاه کرد به «شمعون» و آهسته گفت: «دوباره یک فقیر دیگر، معلوم نیست کی ما در خوردن غذا آسایش خواهیم داشت.» وقتی افطار بود. بر سفره­ی بزرگ تگه­های گرد نان و کاسه­های کوچک گوشت پخته شده چیده شده بودند. مرد غریب دوباره به درِ خانه­ی یعقوب زذ و بلندتر از قبل گفت: «آیا به من که روزه دار هستم غذا نمی­دهید؟ آیا من را هم سر سفره­تان دعوت نمی­کنید؟!» نگاه عصبانی «یهودا» به سمت درِ خانه پر زد. اما او از ترس پدر، جرات نداشت برخیزد و ناراحتی خود را نشان بدهد. - آیا از زیادی غذای خود به من گرسنه نمی­دهید؟ نگاه یعقوب به در افتاد. اما او بلند نشد. سر به زیر انداخت و به خوردن غذا ادامه داد. بچه­ها حرفی نزدند. مرد غریب چند بار آه کشید. در هیچ خانه­ای باز نبود. شب، صورت تاریک و سیاهی داشت. صدای آواز جغدها از دور شنیده می­شد. مرد غریب گفت:«خدایا، مردم به من گفتند که صاحب این خانه به تو غذا خواهد داد، امّا او هم به من کمک نکرد!» دلش شکست. صورت آفتاب سوخته­اش داغ شد. از چشم های بادکرده­اش قطره­های درشت اشک بیرون آمدند. او رفت تا به یک خرابه رسید. بقچه­اش را باز کرد. پارچه­ای دراز و پاره داشت. آن را پهن کرد. یک خشت آورد تا متکّایش شود. بعد دراز کشید و به آسمان خیره شد. -خدایا من چقدر گرسنه­ام. کاش یک تکّه نان در این جا پیدا می­شد! پلک­هایش سنگین شدند و او به خواب رفت. آن شب یعقوب، بچه، زن و کنیزها با شکم سیر به خواب رفتند. بعد از مرگ ناگهانی چاپمن بر اثر ذات الریه، مدیران دیگری عهده­دار هدایت باشگاه آرسنال شدند که معروفترین آنها «جورج آلیسون» نام دارد. در زمان مدیریت او که در بحبوحه جنگ جهانی دوم و بعد از آن بود، آرسنال تواست چندین جام در خانه و در اروپا را فتح کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 354صفحه 8