مجله کودک 357 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 357 صفحه 3

من کیستم؟بسیار خطرناکم ولی اگر مرا وارونه نگهدارید من رام می­شوم؟ *** آن چیست که نه دست دارد نه پا ولی می­تواند از نرده بالا رود؟ جواب چیستان­ها را از کلمه­های زیر پیدا کنید. نویسنده:بی­سواد- لاک پشت- چنگال - پرنده -گنجشک- خربزه- کیف- مار- سطل آشغال- کامپیوتر- پیچک- ساختمان- قلم- رنگین کمان- ابر- توپ واحدهای شمارش درخت و چوب:اصله دکان و خانه:باب قالی و پتو و فرش: تخته پارچه: توپ شیشه،پنجره و آینه:جام کتاب:جلد قرقره،دکمه و مداد:جین چاه و چرخ:حلقه رادیو،دوربین و ماشین:دستگاه دکان و مغازه: دهنه پارچه و شال: طاقه هواپیما و کشتی:فروند کتاب و روزنامه و مجله: نسخه انسان و شتر و درخت خرما: نفر گردو تازه: فال الهام فرحمند 10 ساله از لاهیجان امیرحسین کامران/ 9 ساله/ از اصفهان د رخت چنار در کوچه ما یک درخت است او یک چنار سبز و زیباست پهلوی کی دکان که آن جا نجاری محمود آقاست محمود آقا مرد خوبی ست دکان او هر روز باز است یک عالمه چوب است آن جا محمود آقا مبل ساز است امروز من دیدم دوباره با متّه­ای مشغول کار است یک چوب را سوراخ می­کرد می­گفت این چوب چنار است وقتی چنار کوچه­ها این را شنید آهسته گفت آخ آن حرف قلب سبز او را مانند مته کرد سوراخ چیستان اولم اول خیار، دوم آخر انبار،سومم دوم آبه، چهارمم سوم راز،آخرم آخر کوزه. بگو تا نشی رفوزه؟ *** آن چیست که می­تواند بنویسد ولی نمی­تواند بخواند مهلا زارع زاده/ 7ساله/ از یزد طاها حسین آبادی/ کلاس دوم/ از تهران فقط می­توانی در ساختمان آرزوها پید اکنی. بعد نشانی ساختمان آرزوها را به سارا داد. روزی سارا با پدر و مادرش به ساختمان آرزوها رفتند. وقتی وارد ساختمان شدند،میلیون­ها نفر را دیدند که برای برآورده شدن آرزوهایشان آمده بودند. آنها رفتند و در صف ایستادند. وقتی نوبت به آنها رسید سارا آرزوهایش را گفت. بعد هم آنها از آن جا خارج شدند و به خانه رفتند. وقتی به خانه رسیدند شب شده بود. آنها شامشان را خوردند. بعد از خوردن شام سارا به پدر و مادرش شب بخیر گفت و خوابید. صبح وقتی سارا از خواب بیدار شد، دید که یک اتاق پر از اسباب بازی دارد و هر وقت که می­خواست پرواز می­کرد. همان وقت بود که سارا صدایی شنید که می­گفت: سارا دخترم بیدار شو صبح شده است. مدرسه­ات دیر می­شود. این صدای مادرش بود. او از خواب بیدار شد. سارا وقتی فهمید که همه­ی اینها که دیده بود خواب بوده است،خنده­اش گرفت و کلّی خندید. فاطمه فرهنگیان کلاس دوّم از اصفهان داستان «سارا و آرزوهایش» یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. روزی روزگاری دختری به نام سارا در کنار پدر و مادرش زندگی می­کرد. سارا دو آرزو داشت. او دوست داشت یک اتاق پر از اسباب بازی داشته باشد و هر وقت که می­خواست پرواز کند. امّا می­دانست که این آروزها برآورده نمی شود. برای همین سارا همیشه ناراحت بود. یک روز وقتی سارا داشت به مدرسه می­رفت،ناگهان کبوتری برایش نامه­ای انداخت. سارا نامه را خواند. در نامه نوشته شده بود که: سلام! اگر شما هم آرزوهایی دارید که برآورده نمی­شود،می­توانید از پلیس چهارراه­ها بپرسید که کجا می­شود کسی را پیدا کرد که آرزوهایتان را برآورده کند. او جوابتان را می­دهد. «روز بخیر» وقتی سارا نامه را خواند خیلی خوشحال شد. یک روز وقتی از مدرسه برمی­گشت، پلیس چهارراه را دید و سؤالش را پرسید. او جوابش را داد و گفت: این آدم را حورا عتابی / 9 ساله/ از قم باشگاه چلسی باشگاه فوتبال چلسی که به «آبی های لندن» هم معروف است،از سال 1905 میلادی تاسیس شده است. نام دیگر این باشگاه «بازنشستگان» نیز می­باشد که البته دلیل این نامگذاری را نمی­دانیم. این باشگاه در حال حاضر یکی از معتبرترین باشگاههای فوتبال اروپا و جهان است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 357صفحه 3