مجله کودک 358 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 358 صفحه 5

امام ایستاد ، گوشی را توی گوشش می گذاشت و به خیال خودش امام را معاینه می کرد . بعد می آمد پیش آقا و می گفت : « من آقایی حسینیه را می خواهم . من آن آقایی را می خواهم که قدم می زنند . این آقا چرا خوب نمی شوند ؟ چرا نمی آیند ؟ آقا ! بلند شوید ، برویم راه برویم . . . » کمی پیش از آن که فاجعه رحلت حضرت امام اتفاق بیفتد . بستگان و اطرافیان فکر کردند که تحمل این موضوع برای بچه کوچکی مثل علی سنگین باشد ، بنابراین او را از بیمارستان دور کردند . اما بیست دقیقه بعد ، شخصی که بچه را برده بود- از آنجا که خودش طاقت نیاورده بود- او را برگرداند و همه دیدند که بچه گریه می کند . از او پرسیده شد : « علی جان ! چیه ! چرا گریه می کنی ؟ » علی گفت : « می خواهم بروم توی آسمان ها » حرف های او همه را منقلب کرد . شاید او به دلیل ضمیر پاکش ، چیزی را احساس کرده بود . تیم اولیه رم بازی های خود را در یک ورزشگاه قدیمی واقع در شهر رم انجام می داد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 358صفحه 5