مجله کودک 367 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 367 صفحه 8

عباسعلی عباس قدیر محسنی عباسعلی، مثل هر شب، کنار ننهاش زیر کرسی نشسته بود و لحاف کرسی را تا زیر گلویش بالا کشیده بود. کرسی داغ داغ بود و ننة عباس منقل پر از ذغال سرخ را تازه آورده بود و گذاشته بود توی چالة زیر کرسی و مثل همیشه به عباسعلی گفته بود: «عباسعلی، پسر گلم، بپا یه وقت پاهات نخوره به منقل که میسوزی.» عباسعلی هم پاهای کوچکش را جمع کرده بود و گفته بود: «ننه من که پاهام اصلاً به منتقل نمیرسه.» بعد ننه دست کشیده بود روی سر عباسعلی و لپ قرمز او را ماچ کرده بود و نگاه کرده بود به چشمهای سیاه عباسعلی. عباسعلی مثل هر شب نبود. حالش یک جوری بود. انگار توی این دنیا نبود. حواسش از پنجره رفته بود دنبال ستارههای آسمان و ماه و غرق فکر بود و اصلاً نفهمید ننه دارد برایش قصه میگوید و پرید وسط قصة ننه و گفت: «ننه، ننه جون. من دیگه خسته شدم از این خونه. از این در و دیوار و پنجره و تاقچه و... میخوام برم از این خونه.» ننه تا این حرف را شنید، بُراق شد و گفت: «گربه به دنبه افتاد، سگ به شکمبه افتاد، آتش به پنبه افتاد. چی شده عباسعلی. باز دوباره فیلت یاد هندوستان کرده؟!. چی چیت کمه؟ کم و کسری داری؟ من که از صبح تا شب کار میکنم برای تو. تو هم که از صبح تا شب فقط میخوری و میخوابی.» عباسعلی آهی از ته دل کشید و گفت: «ننه. من میخوام برم دنیارو ببینم. میخوام برم توی قصههایی که تو همدم و دوست او در این زمین پهناور یک سوسک کوچک است که با او زندگی میکند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 367صفحه 8