مجله کودک 367 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 367 صفحه 9

از دنیا تعریف میکنی، بگردم. بچرخم. چرخ بزنم توی زمین و آسمون. میخوام برم به جنگ غول و دیو. میخوام طلسم اونهارو بشکنم و دختر شاه پریون رو آزاد کنم. میخوام برم توی چاه دنبال یوسف. برم تو دریا دنبال نهنگ یونس. میخوام توی هوای آزاد بخوابم و تا صبح فقط ستاره بشمارم و به آسمان نگاه کنم. ننه، بقچهام رو ببند میخوام برم دنیارو ببینم.» بعد هم بلند شد و تمام قد جلوی ننه ایستاد. ننه که چند وقتی بود این حرفها برایش معمولی شده بود، گفت: «باشه ننه. پس خانه نشستن بیبی از بیچادریه. باشه. فقط باید صبر کنی تا صبح. تا سپیده الان که نمیشه. توی دل سیاه شب کجا میخوای بری. راه رو گم میکنم طفلکم. آفتاب به زردی افتاد، تنبل به جلدی افتاد.» عباسعلی دوباره نشست زیر کرسی و پاهایش را دراز دراز کرد تا دم منقل و ناخواسته نوک شست پای راستش خورد به منقل داغ و زود پایش را عقب کشید. ننه که همه چیز را فهمیده بود، گفت: «نگفتم ننه مراقب باش. حواست کجاست عباسعلی؟! از اون ماست کل عباس، چشام دید، دلم خواست.» بعد هم لحاف کرسی را بالا زد و پای عباسعلی را بیرون آورد و آب دهانش را زد روی شست عباسعلی و شروع کرد به فوت کردن آن. عباسعلی که ناراحت شده بود، زود پایش را عقب کشید و گفت: «ولم کن ننه. مگه من بچهام. چیزی نشده که. اصلاً من میخوام همین امشب برم. همین حالا. بقچمو ببند ننه. بقچمو بیار ننه.» بعد هم دوباره تمام قد جلوی ننه ایستاد. ننه از زیر کرسی بلند شد. دستی روی سر عباسعلی کشید و زیر لب گفت: «تا تو فکر رفتن بکنی ننه، منو سیابخت میکنی ننه.» بعد عباسعلی را دوباره زیر کرسی نشاند و خودش رفت دنبال بقچة عباسعلی و زمزمه کرد: «قوزی روی قوزم آمد، ببین چه به روزم آمد.» و نرفته برگشت و گفت: «عباسعلی، نمیخوای امشب این مردمان زمین، این کره را ترک کردهاند و در سفینه فضایی پهناوری به نام «اکسیوم» زندگی میکنند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 367صفحه 9