مجله کودک 405 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 405 صفحه 3

جنگل سفید اگردرجنگلی بودم که حیوانات آن سخن می گفتند ، آرزوی تبدیل شدن به یک پروانه راداشتم تا بال های رنگا رنگ خودرا باز کنم و با شادی از روی گل رز به روی گل محمدی پر بزنم و به زیبای خودنمایی کنم . از شهد گل ها به عنوان غذا استفاده کنم. به عمق زیبایی های طبیعت برون و با کنجکاویوتکاپو به زیبایی ونظم آن پی ببرم. درکلاس درس جنگل انشای گل را بخوانم و پیام سنجاقک را به بچه ها برسانم و نغمه ی شهد گل را توصیف کنم. به بچه ها زیبای خدا را نشان بدهم و به مهربانی وگذشت او سوندیاد کنم. معلم را تا بی نهایت دوست بدارمو با خرگوش ها که عاشق بازی با پروانه ها هستندبازیکنم . آنان دنبال من بدوندو من با یک جست آنها را گیج کنم. چه زیبا میشد اگر پروانه بودم ! آنگاه می توانستم بال هی رگه رگه ی خود را نشانه ی آفریگار دانا وتوانا معرفی کنم و زیبایی و قدرت تفکر خدا را به بندگانی که روزیدارند اما وجود خدا را فراموش کرده اند نشان دهم و ثابت کنم خدا هست و چقدر زیبا ومهربان است. فرانک میر آقایی 13 ساله از تهران ضامن آهو زندگی امام رضا (ع) یک زندگی پرفراز و نشیب وهمراه با عجایب و معجزات شگفت انگیزی بود به طور یکه همه ی شیعیان جهان شیفته ی ان حضرت هستند. معجزات وکرامات ایشان زبانزد خاص وعام می باشد. یکی از یاران ایشان به نام سلیمان جعفری میگوید: «در داخل باغی در خدمت حضرت بودم . ناگهان گنجشکی در مقابلامام فرود آمد وشروع به جیک جیک زدن کرد.امام فرمودند: «آیا می دانی این گنجشک چه می گوید؟» گفتم: «نه!» ایشان فرمودند: «او می گوید که ماری به لانه یمن نزدیک شده ومی خواهد جوجه های مرا بخورد . تو این عصا را بردار و برو آن مار را بکش...» من عصا را گرفتن و به لانه یاونزدیک شدم. گفته ی امام واقعیت داشت ومن آن مار را کشتم ...» ما مسلمانان باید از زندگی این امام و امامان دیگر و پیامبران الگو وسرمشق بگیریم تا در زندگیموفق باشیم و خداوند از ما راضی باشد. فردین علوی 13 ساله از زنجان دستهای کوچک دعا دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بین المللی «دستهای کوچک دعا» است این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود ودعاهای بچه های دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت می کند و به آنها جایزه می دهد. دعاهای که می خوانید از بچه های ایران است. -آرزو دارم سر آمپول ها نرم باشد! خدای مهربانم من در سال جدید از شما می خواهم اگردر شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! ( نسیم حبیبی /7 سال) ای خدا مهربان ! پدر من آرایشگاه دارد . من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او وهمه آرایشگاه ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقیت از او پول عضویت کانون را می خواهم می گوید بازار آرایشگاه خوب نیست ( فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله ) خدای عزیزم ! من تا حالا هیچ دعایی نکردم . میتونی لیستت رو نگاه کنی؟ خدا یا ازت می خوام صدای گریه برادر کوچیکم روکم کنی!( سوسن خاطری / 9 ساله) -خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر ره گوی / 7 ساله) - خدای عزیم! درسال جدید کمک کن تا مادر بزرگم دوباره دندان در بیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد (الناز جهانگیری / 10 ساله ) -آرزوی من این است که ای کاش ماان و بابام عبدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی هایی را که من جمع میکنم از من می گیرند وبه بچه آنهایی میدهند که به من عیدی می دهند! ( سحر آذریان /9 ساله) Ÿ موضع تمبر : اولین تمبر سنگاپور ( مستعمره کمپانی هند شرقی انگلستان ) Ÿ قیمت : سه ونیم واحد Ÿ سال انتشار: 1906

مجلات دوست کودکانمجله کودک 405صفحه 3