مجله کودک 462 صفحه 33
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 462 صفحه 33

قصه گلبو و گلرو محمدرضا یوسفی یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک دختری بود به اسم گلبو، یک دختری بود به اسم گلرو. گلبو و گلرو با هم همسایه بودند. یک روز گلبو و گلرو داشتند با همدیگر «نان بیار، کباب ببر» بازی میکردند که گلرو متوجه شد دستهای گلبو چه بوی عطری میدهد! یکبار، دوبار، سهبار،دهبار دستهای گلبو را بو کرد و هر بار، بوی عطر آن به نظرش بیشتر و بهتر آمد. اشک تو چشمهای گلرو جمع شد و بازی به هم خورد. گلبو گفت: «گلروجان، چرا گریهات گرفت؟ بازی که گریه ندارد! بیا تو دست مرا کباب کن» و دستش را کف دست گلرو گذاشت. گلرو دستش را از زیر دست گلبو پس کشید و گفت: «من عطر دستهای تو را میخواهم. اگر راست میگویی بیا دستهایمان را عوض کنیم. دستهای من مال تو، دستهای تو مال من!» گلبو با تعجّب به دستهایش نگاه کرد؛ بزرگترین ستاره غولآسایی که انسان آن را دیده است، ستاره «سیگنوس» نام دارد که 810 هزار مرتبه بیشتر از خورشید، درخشش دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 462صفحه 33