مجله کودک 468 صفحه 38
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 468 صفحه 38

امیرمحمد لاجورد بابابزرگ همه چیز را دیده بود یکی نیست به من بگوید بچه، چرا فضولی می­کنی؟ داداش مسعود طفلکی نشسته بود و تکالیفش را انجام می­داد. کاش اصلا نمی­رفتم به وسایلش دست بزنم. آن هم به چی؟ جوهر. عجب بد شد. مامان بفهمه دعوام می­کنه... خوبه که مسعود اصلا نفهمیده تمام حواسش به درسشه. یکی نیست بهش بگه که چرا شیشه جوهر را دم دست من می­گذاره؟ می­اندازم گردن مسعود. فکر می­کنه پای خودش خورده و شیشه جوهر ریخته. اما بابابزرگ چی؟ ندیده باشه؟ مجید: «بابابزرگ، شما چیزی دیده­اید؟» -: «من در عمری که از خدا گرفته­ام خیلی چیزها دیده­ام.» -: «منظورم اینه که الان چیزی دیدید؟» -: «الان یه پشه دیدیم که...» -: «نه بابا، منظورم اینه که... هیچی، روزنامه­تان را بخوانید.» مامان: «از دست تو مسعود. چند بار بهت گفته­ام مواظب باش؟ جای جوهر تو اتاق نیست. این هم که پاک نمی­شه.» مسعود: «مامان درش بسته بود. مواظب بودم.» مامان: «پس حتما کار من بوده، نه؟ دیگه صحبت نکن که...» این موتورسیکلت عجیب 4نفره که به «ژیروسکپ» معروف بود، در سالهای آغاز دهه 1900 میلادی ساخته شد. جالب آن که کم و زیاد شدن سرنشینان، تعادل موتور را برهم میزد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 468صفحه 38