سر و صدای زیاد شکست و توی حیاط ریخت. از قضا، خُردههای شیشهی شکسته همان جایی ریخت که پدر و مادرم مشغول باغبانی بودند!
ما همه ترسیدیم و آمادهی تنبیه شدیم. گفتیم الآن است که آقا ما را حسابی دعوا کند. اما امام با این که دستش زخمی شده بود و خون میآمد، هیچ اعتراضی به ما نکرد. فقط به خدمتکاری که در خانه بود، گفت: «بیا این شیشهها را جمع کن!»
پدرم در سالهای کودکی و نوجوانیِ ما، خیلی به ما آزادی میداد و ما را راحت میگذاشت تا بازی و جستوخیز کنیم. مثلاً بعد از ظهرهای تابستان که ایشان میخواست استراحت کند، ما در حیاط بازی و سروصدا میکردیم. فقط وقتی سروصدای بچهها خیلی زیاد میشد، یکی از ما را به اسم صدا میکرد و آن وقت ما میفهمیدیم که زیادی شلوغ کردهایم و باعث اذیت و آزار آقا و بقیهی بزرگترها شدهایم. پس کمی آرامتر بازی میکردیم، تا بزرگترها بتوانند استراحت کنند.
نوع دیگری از انگور با دانههای زرد که بیشتر در اروپا کاشته میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 487صفحه 9